بي تو              

Friday, July 10, 2009

ساعد ، گم‌شده در تصاعد چشم

همه‌ي دنيا خيره‌ي نگاه مَه‌برده‌ و منتظر «ندا» ماند و گريست...اما من مبهوت دستان لاغر او بودم كه ستون تن تنيده به خون‌اش كرد تا آرام او را بر زمين بگذارند...لحظه‌ي ستون شدن دست و فشار ساعد بر زمين مرا مكث داد...اين دستان مي‌خواستند نگذارند سر-اش بي‌تكيه‌گاه بر زمين كوبيده شود...من مبهوت دست ندا بودم كه خواست آرام گيرد...خواست از فشار دستان غير بر تن بي‌جان‌اش بكاهد...من اگر جاي هنرمندان دنيا بودم نه خيره بر چشمان كلاپيسه‌ي ندا كه متمركز ساعد نازك‌اش مي‌شدم...