that sound over was super power
قصد قربت كرده بودم كه بنشينم براي هزارانمين بار «خاشاك شناور» ياساجيرو اوزو را ببينم و از ته دل اشك بريزم...اما بدمذهب آن تكه فيلم بلوتوثاي را كه ديدم همهچيز برهم خورد...از روي بالاخانه وسط كوچه را نشان ميداد كه مأموري جليقهپوش با هفتتير به سمت جماعتاي بيرون قاب شليك ميكرد...صداي اضطراب فقط يك مادر بيرون قاب ضربآهنگ بود...صداي نفرين و هيجان مادر...خانوادهاي مشرف به منظره...ويران شدم...نه ، از براي نقش بر زمين شدن جوانك ، كه از اضطراب آن مادر ناظر بيرون قاب كه زير لب كمك ميطلبيد آرام و مدام...تا اينكه پس از ديدن زخمي شدن جوان بيپناه و وسط قاب و صداي شليك دمادم آن مأموران حالا بيرون قاب...تاب نياورد و آن جملهي ويرانكنندهي قديمي را بر زبان جاري كرد و بمباي درون سينهام تركيد...تف...تف...
مدتها اينقدر نگريسته بودم...مادر زير لب ناليد:
مادرت بميره ، نبينه...
مادرت بميره ، نبينه...