بي تو              

Monday, July 20, 2009

ادبيات بالكان

اين يادداشت قديمي من و متعلق به 8 نوامبر 2006 است كه دو ترجمه از هانتكه و زنده‌گي‌نوشت او است...تشخيص مناسبت‌اش با خودتان...


پس از آن‌كه قرار شد جايزه‌ي معتبر هاينريش هاينه‌ي آلماني از سوي شهردار دوسل‌دورف آلمان به او اهدا شود...گرد كايزر ، رييس پيشين دانش‌گاه هاينريش هاينه دوسل‌دورف، سر بر طغيان برداشت و هيئت داوران و شهردار را به حمايت تلويحي هانتكه از ميلوشه‌ويچ متوفا يادآور شد كه پيش‌تر در زندان ناتو به مرگ مشكوك‌اي درگذشته بود..اسلوبودان‌اي كه افكارعمومي با بمب‌باران رسانه‌ها به يك نسل‌كش و يك نژادپرست مي‌شناسد...سرنوشت‌اي كه عن‌قريب گريبان صدام حسين را نيز خواهد گرفت و اسرار را با خود به گورخواهد بود...گويا اين سرنوشت محتوم تمام تاريخ‌نويسان است. كه با همان نقطه‌ي آغاز خويش مي‌خواهند پايان خويش را هم رقم بزنند...اما اين چند سطر سخن هانتكه را كه خود او بعداً مكتوب فرانسوي‌اش را براي نوول آب‌زرواتور برگرداند، در وب‌لاگ خودم و براي مخاطبان‌اش از يك متن انگليسي به فارسي برگرداندم (چه شود! هانتكه است ديگر... زبان و معضلات زباني با او گره كور خورده است!!):


گل سرخي بر تابوت اسلوبودان ميلوشه‌ويچ نمي‌گذارم.دست به تابوت‌اش نمي‌گذارم. پرچم صرب را نمي‌گيرم.و هيچ‌گاه « قتل‌عام صرب‌ها و ديگر قربانيان را تحت نام پاك‌سازي» تأييد نمي‌كنم.هرگز به صرب‌ها « به‌عنوان قربانيان واقعي جنگ» نمي‌نگرم.

و در پوژه‌ ره ‌واچ (Pozerevac) « به دنبال كشف حقيقت» نيامده‌ام.من مؤلف دادگستري صربستان نيستم.اما با اين « سفر زمستاني بر درياي دانوب ، ساوه Save ، موراوا Morava و رودخانه‌هاي درينا Drina.» و در اين‌‌جا با سخنان كوتاه‌ام ، در پوژه‌ ره ‌واچ ، مي‌گويم: «خوش‌حال‌ام كه كنار اسلوبودان ميلوشه‌ويچ هستم.كسي‌كه از مردم‌اش دفاع ‌كرد.

آن‌چه حقيقي‌ست: سخنان‌ام به زبان صرب ( صربي- كروات ) است! و براي شما خواننده‌گان در اين‌جا به فرانسه ترجمه مي‌كنم (منظور، مجله فرانسوي‌ / شميده) : «جهان، جهان‌اي كه مدعي‌ ست همه‌چيز را درباره يوگوسلاوي ، صربستان مي‌داند.جهان مدعي‌ست همه‌چيز را درباره اسلوبودان ميلو‌شه‌ويچ مي‌داند. جهان مدعي‌ست حقيقت را مي‌داند. براي همين ، ام‌روز سردرگم است. و نه تنها ام‌روز ، و نه تنها اين‌جا. مي‌دانم كه نمي‌دانم ، نمي‌دانم حقيقت را. اما مي‌نگرم. مي‌شنوم. حس مي‌كنم. به ياد مي‌آورم تا ام‌روز در اين‌جا حاضر باشم ، نزديك يوگوسلاوي.نزديك صرب‌ستان. نزديك اسلوبودان ميلوشه‌ويچ.



توضیح تكميلي:

براي آن‌كه از وقايع كامل‌تر بدانيد...توضيحات مبسوط و دفاعيه‌ي ميلوشه‌ويچ به ترجمه‌ي ديلماج را حتماً بخوانيد.

.......................................................

خداحافظي طولاني يك پسربچه

درباره‌ي نوشته‌هاي پيتر هانتكه

كارل اريك تالمو (1986)

تنها تعداد اندكي از كساني‌كه در همايش ادبي پرينستون سال 1966 حضور يافتند؛ احتمال مي‌دادند، آينده‌ي ادبيات از آن جوان 23 ساله‌ي اتريشي باشد. با آن آرايش موهاي به سبك بيتل‌ها كه اقيانوس آتلانتيك را درنورديد تا به مبارزه با چهره‌هاي سرشناسي هم‌چون گونتر گراس، پيتر وايس ، زيگفريد لنتس برخيزد. به نظر مي‌آمد ،‌ سخن پيتر هانتكه ، حول موضوع «ناتواني در توصيف » ادبي ،
در آن جلسه بيش‌تر به يك شوخي بماند.

اولين رومان هانتكه « زنبوران عسل» در همان سال ، ‌يعني بعد از حضور در پرينستون منتشر شد ، نمايش‌ او « اهانت به تماشاچي » نيز در همان سال به روي صحنه رفت. تئاتري تجربي كه موفقيت چشم‌گيري نيز در پي داشت. هانتكه مفهوم عمل صحنه‌اي را 90 درجه به نفع درگيري با مخاطب چرخاند. بازي‌گران در آغاز اين نمايش مي‌گويند: « اين تخته‌ها دنيايي را نمايش نمي‌دهند.» هرچيزي در تئاتر فقط آن‌چيزي به نظر مي‌آيد كه هست ، كف صفحه ، پرده ، هيچ چيز نياز به برداشت ندارد. نبودن يك در ، بدين معنا ني‌ست كه با اين روش مي‌توان به توصيف فرضيه‌ي « مشكل فقدان در » پرداخت.

داستان‌ها و نمايش‌نامه‌هاي بعدي او از اين ديدگاه برخوردارند كه زبان ، واقعي‌ست و در حقيقت ادبيات واقعيت، تنها « نمود» دارد. برخي اوقات هانتكه متون‌اش را فشرده پي مي‌ريزد و به سبك‌هاي بيش‌تر درگير نزديك مي‌شود. براي توصيف ، او متن‌اي از قانون را به شكل جمله‌اي معترضه لابه‌لاي واكنش تماشاچيان مي‌گنجاند. همانند سخن‌راني‌هاي لنين و استالين در اتحاد جماهير شوروي با توصيفاتي هم‌چون « تشويق رعدآسا » ،‌« خنده‌ي مسرت‌بخش » و غيره.

در « زنبوران عسل» يك نفر، بخشي از خاطره‌ي ثبت شده را از داستان‌اش جدا مي‌كند. مانند داستان‌هاي دو پاره و حتي خودانكار ، آن‌گونه كه خواننده مدام ميان خود داستان و داستانِ داستان در شگفت مي‌ماند.

در « دست‌فروش » 1967، طرح يك داستان پليسي وجود دارد كه از خط اصلي خارج مي‌شود ، به راه خود ادامه مي‌دهد و مجدد در خط روايت قرار مي‌گيرد ، پرهيز از دلالت‌ها دل‌بخواهي است و به جاي آن سخاوت‌مندانه از سازوكار دروني خود نويسنده مايه مي‌گيرد.

در نوامبر 1971، ‌پيتر هانتكه صدمه‌ي بدي خورد. ماريا هانتكه ، مادر او ، در 51 ساله‌گي ، خودكشي كرد. او در نامه‌ي كوتاهي توضيح داده بود « ادامه‌ي اين زنده‌گي ديگر مقدور ني‌ست.» . تنها چند ماه بعد بود كه تأثيرات غم هانتكه از اين حادثه در كتاب‌اي به نام « اندوه پشت روياها: ماجراي يك زنده‌گي » خودش را نشان داد. هانتكه غيرمستقيم و با فاصله به مشاهده‌ي آن احساس تنگ‌دستی‌اش پرداخت كه آشكارا برخانواده سايه افكنده بود. اغلب مادرش يك بي‌هويت‌اي تمام‌عيار را تاب مي‌آورد. واژه‌ي « فرديّت» انگار تنها يك فحش و چيزي غريب بود.

برخي منتقدين از مطالب بيش‌تر محبت‌آميز لذت مي‌برند ، هانتكه‌ي كم‌تر انتزاعي ، با جسارت از زنده‌گي خود براي نمايش دادن بهره مي‌گيرد.

در كتاب‌ «رومان‌ها با داستان‌هاي معيوب» روان‌كاوي كه به نام تيلمن موزر معرفي مي‌شود در واقع خود هانتكه‌ست كه برآن مي‌شود تا خلاء هم‌زيستي با مادر را پُر كند و در صحنه‌اي ، به مادر هويت‌اي مي‌بخشد كه در تمام عمر-اش از آن محروم بود و اين‌را از نوشته‌هايي كه پس از مرگ‌اش از او يافتند مي‌توان ديد. مطمئناً اين مسووليت سنگيني‌ست كه هركسي را در هم مي‌شكند. وُل‌فرام موزر از منظري روان‌شناختي ، ‌كار هانتكه را در « آموزش آلماني» 1982 به دقت بررسي مي‌كند. هم‌چنين در كل كتاب‌اش بر واكنشي دفاعي انگشت مي‌گذارد كه راوي خارج از هرچه ناكامي‌ بيرون مي‌ريزد و در نهايت به‌خاطر مادرش مي‌ايستد.

هانتكه تكنيك ديگري براي «لحظه‌ي حس حقيقي» مي‌يابد. او خيابان‌گردي مي‌كند ، تكه‌هاي روزنامه‌ها را جمع مي‌كند ؛ ‌تا آن‌جا كه قطعه‌هاي جورچين ارزش‌مندي جمع مي‌شود. و بعدها با آن به ارائه‌اي پراكنده از زنده‌گي دروني گره‌گور كوشينگ مي‌پردازد. كوشينگ به عنوان يكي از هيئت‌هاي سياسي اتريشي در پاريس ، پس از آن‌كه در خواب مي‌بيند كسي را كشته است، به پاك‌‌سازي و پس راندن گذشته‌ي خود روي ‌مي‌آورد و به ول‌گردي در شهر مي‌پردازد. به جاي‌ آن «احساس حقيقي» يعني آن خشم ناگفتني را تجربه مي‌كند. اين «احساس حقيقي» هانتكه با آن «تجلّی» ِجويسي هيچ ارتباطي ندارد كه حس نيروزاي زنده‌گي‌ست. اما براي كوشينگ يك تجربه‌ي ناپاي‌دار‌ است از هميشه زنده بودن ؛ خارج از برنامه‌اي كه شخصيت او را مي‌ساخت تا خاص و غير واقعي باشد ، ناگهان ، از درون و بيرون با هستي و به خصوص با خودش كه آن دو قطب را به يك‌ديگر مربوط مي‌كند ، با اين زنده‌گي ، تماسي موقتي برقرار مي‌كند.

به عقيده‌ي تيلمن موزر، ‌چهره‌ي هانتكه در كوشينگ شرح پُر وسواس و خون‌سردي‌ست از نوسان بيمارگونه‌اي ميان ابهت‌اي خيالين و تجربه‌اي بسيار بي‌مايه و كم‌ارزش. اين نوع حساسيت ويژه را هانتكه با پروراندن خرافات اجتماعي عرضه مي‌دارد ،‌ چيزي شبيه جادوي كاف‌كا ، نوعي اختلال مرزي ، ‌كه با معناي ‌« ادراك ِرازآميز » پيوند مي‌گيرد. مانند ماجرا-‌اي كه با ناگهان سوار يك اتوبوس‌ شدن به وقوع مي‌پيوندد و از اين دست اتفاقات.

بازگشت آرام به خانه ، دوره‌ي جديدي از نويسنده‌گي هانتكه را در بر مي‌گيرد. اكنون او اين اجازه را به طبيعت مي‌دهد تا به حيطه‌ي ذهن نيز‌ وارد شود. اين سازگاري به‌هم‌راه تشريفات ديني در ذهن او ، همان‌گونه كه گئورگ بوشنر در داستان لنتس تصويري آشفته از منطقه‌اي كوهستاني ارائه داد، جان مي‌گيرد. سورگِر ،‌ شخصيت اصلي ، اگرچه يك جغرافي‌دان است اما سرگشته ميان جست‌و‌جوي در اشياء طبيعت است. محل اختلاف‌ اشياء و صفات‌شان با آن دورنماي كلي...به‌طوري‌كه اغلب احساس‌اي دردناك ، در عين لذت‌اي جدي و حرفه‌اي ، از آن به‌دست مي‌آيد.

در كتاب مصاحبه‌اش «من تنها با حفره‌ها زنده‌گي مي‌كنم.» 1987 كه طي سه روز برگزار شد، روند ادبي هانتكه به‌خوبي شرح داده مي‌شود .اولين جملاتي كه در اين كتاب به آن برمي‌خوريم اين است كه از اين پس هانتكه به وضوح شهودي مي‌نويسد. بدين‌گونه كه هم‌زمان با حركت از آلاسكا و با توجه به محاسبات خود هانتكه ، نوشته‌ مي‌بايست ده صفحه بيش‌تر نشود ، اما تا 90 صفحه هم پيش مي‌رود. سورگر پيش از بازگشت به خانه از چندين مكان ديدن كرده است. همين‌كه هواپيماي او از ميان ابرها سرازير مي‌شود ، ناگهان هانتكه در مي‌يابد كتاب‌اش پايان يافته است.

معمولاً زبان در شكار يك لحظه ، بر زمان برتري دارد و نويسنده را به سوي هردو هانتكه‌ي نويسنده و شخص خود او پيش ‌مي‌راند.

« روايت» كردن يك نياز وجودي‌ست. در اغلب مصاحبه‌ها هانتكه تأكيد مي‌كند نه به عنوان يك قصه‌گو (teller) كه يك بازخوان (re-teller) ، احترامي براي خود قائل نيست ؛ جهان او از علايم نگارشي انباشته شده است. خيلي از مردم مي‌گويند هانتكه را بايد به چشم يك نويسنده خواند، ‌اما در همان لحظه او خود عقيده دارد مانند يك خواننده مي‌نويسد.

هانتكه همان حساسيت هميشه‌گي به متن خود را دارد كه در «بازگويي» نيز نشان مي‌دهد. بارها شده است كه بگويد كار تمام است ، اما باز تصميم به ادامه مي‌گيرد. راوي ، ‌فيليپ كوبالِ اسلاو ، هم‌چون خود هانتكه ، در يك روستاي كوچك در كارنتينا‌ي جنوب اتريش بزرگ شده است. او سفري را به ياد مي‌آورد كه در دهه شصت ميلادي ،‌ زماني‌كه بيست سال داشت ، مرز يوگوسلاوي را درجست‌و‌جوي برادر ناپديد شده‌اش درمي‌نوردد . هانتكه شيفته‌ي بيان حسي از « احضار فرد غايب» مي‌شود. در خانواده‌ي كوبال ، نشانه‌هايي از تقاضاي برادر براي بازگردانده شدن او حس مي‌شود. خلاء برادر ، مي‌تواند برنامه‌ها و خواسته‌هاي فيليپ را پر ‌كند. او ، هم‌ نياز به آرامش و تنهايي دارد و هم در درون خود تصوير برادر را احياء مي‌كند...و اين به تناوب در او اتفاق مي‌افتد. تناقضات‌اي اين‌چنيني مصيبت‌اي خانواده‌گي در كوبال‌ها به‌وجود مي‌آورد، پدر اغلب عصبي و غرغرو ، مادر مريض و خواهر پريشان‌احوال است.

اطلاعات ‌مربوط به زنده‌گي هانتكه را در كارهاي اول‌اش مي‌توان يافت اگرچه اين اطلاعات معمولاً دست به دست مي‌شوند (به نظر هانتكه الگوي برادر فيليپ را از چهره دايي مادري خود وام گرفته باشد.)

از ديدگاه زبان‌شناسانه ، هويت فيليپ بين پدر آلماني‌ و برادر اسلاو-اش پخش شده است. احتمالاً همان نمود حس دوسوگراي در هانتكه دارد، مربوط به زماني باشد كه به زبان آلماني و با كلمات جورج اشتاينر ، «ساخته‌گي ، رسمي و بلزن مهجور». و تاكنون ، به دور از آن صداي انفعالي اسلاو مانده است كه كوبال جوان به اميد آينده‌ احترام‌اش مي‌گذاشت.

در جايي‌كه كوبال به مناطق شمالي عجيب يوگسلاوي ، دنياي سيلاب‌هاي زيرزميني ، غارها و قنديل‌ها سفر مي‌كند، براي ادامه‌ي داستان ، حوصله‌ي زياد مخاطب را مي‌طلبد. اين رومان از نوشته‌هاي خوب هانتكه ني‌ست، اگرچه بخش‌هاي جذاب‌اي نيز در آن ديده مي‌شود. تفسيرهاي برادر از كسي‌كه اثرات نامطلوبي روي درختان سيب گذارده است، يا توصيف فرهنگ لغات‌ اسلاوي ، كه اغلب سمت‌و‌سو-اي فلسفي پيدا مي‌كند. شعر غيرمعمول و به دور از مواد خام ادبي. همه‌‌ي آن‌ها از ادراكات‌اي رازآميز و غريزي‌ست كه در اين كتاب ظهور مي‌‌كند. در ابتدا پيش‌خدمت‌اي‌ست كه توجه‌‌اي متداوم به موضوع دل‌بسته‌گي فيليپ دارد. « شبي را مي‌گذراند ، بدون مبل ، اتاق خالي ، بي‌تحرك ، مات و مبهوت ، آن‌گاه گام‌اي به جلو برداشت ، به‌طرف تاق‌چه ، يك تنگ شراب ظريف و كوچك آويخته ، محيط خانه بسيار دنج بود.»

در يك جشن روباز ، يك دختر عادي ،‌ آن‌چنان فيليپ را به وجد مي‌آورد ، كه رنگ جا لباسي نيز در نظرش شبيه توت سرخ مي‌شود و در خيال با دخترك بدون يك كلمه حرف ازدواج مي‌كند.

« بازگشت آرام » اولين رومان‌اي بود كه نشان از شخصيت‌هاي اصلي هانتكه داشت ، كه برخي‌ جاها روايت اثر را عوض مي‌كند: « آخ اي داستان ، [...] ، ما را مفتخر كن. »

بعضي اوقات سبك هانتكه قديمي مي‌شود و لحن قصه‌ي پريان پيدا مي‌كند. اين گرايش در رومان بعدي ، «غيبت» (1990) ، آشكارتر مي‌شود و در آن هانتكه خود را يك بازخوان مي‌يابد. شايد اين اثر بتواند تمايل به هنر التقاطي را در او آشكار كند.

در نهايت ، بيش‌ترين تصويري كه از زنده‌گي شخصي هانتكه به دست مي‌آيد، خلاء و نگاه‌اي فورماليستي درون نمايش‌ها و اشعار اوست. شايد نبود حس‌اي كودكانه دنياي يك جوان پرخاش‌جو را ناشناخته‌گي‌ و تحقير، اين‌گونه كاركردگرايانه انباشته است.

اگر « اهانت به تماشاچي» را در قالب يك درام خانواده‌گي هم بخوانيد، گويي بزرگ‌سالان به كودكان امر و نهي مي‌كنند تا به روش بازي‌گران كه نبض تماشاچي را به دست ‌مي‌گيرند ، تمام مرزبندي‌ها را سهم‌گين و تأسف‌بار كنند.

جسارت را در صداي او نيز مي‌يابيد ؛ آن‌چنان‌كه هم‌چنان تمايل دارم ، حتي مطالعه‌‌اي بسيار ويژه از او ارائه كنم. از زنده‌گي‌نامه‌ي هانتكه چيزي دست‌گير نمي‌شود، با اين‌حال بخش عمده‌ و گوشه‌اي از جذابيت «اهانت به تماشاچي» و ديگر كارهاي هانتكه را روشن مي‌كند. چند اثر يا بخشي از آثار نياز به ترجمه‌ شدن به يك درام اجتماعي را ندارند. اما آن‌چنان وسواسي و شيطنت‌‌آميز هستند كه كودكان بيش‌تر در نقش شاهد صحنه‌ي اول‌اي ظاهر مي‌شوند كه فرويد راجع به آميزش جنسي والدين‌ مي‌گفت.

سعي كنيد كتاب‌هاي هانتكه را دوباره و با اين ذهنيت بخوانيد كه هميشه هر اتاق دربسته‌اي مي‌بايست اتاق خواب‌اي بوده باشد، اغلب هر رمز و راز و مشكل غامضي ما را به تصور خود شخص از آن راز ؛ كه در واقع همان صحنه‌هاي اول است ره‌نمون مي‌سازد. دروازه‌بان ، برونو ، كوشينگ ، سورگر و ديگر شخصيت‌ها ــ مطمئناً همه‌ يك شاهد هستند!

در يك ‌بازنگري ، آثار ادبي هانتكه در طول سال‌ها استواري ،‌ به‌طور چشم‌گيري‌ ، بخش عظيمي از دهه 70 تا 80 ميلادي را در برمي‌گيرد ، به‌دور از سايه‌ي سنگين مادر درگذشته‌اش ، قانوني مستقل از آن ارائه مي‌دهد ، آن يادداشت كوتاه خودكشي قطعاً براي هانتكه يك خداحافظي طولاني ادبي محسوب مي‌شود.