فوت ناگهاني مادربزرگ
طبق عادتي قديمي بهطرف مغازهاي رفتم كه آببرگههاي خوب و تگري دارد و موجبات صفاي باطني را فراهم ميآورد...اما اينبار با در بسته مواجه شدم...يك پارچهي بزرگ و مشكي بر روي كركره كشيده بود و روي پارچه يك تكه مقوا سنجاق بود كه با دستخط بدي روياش نوشته بود:
به علت «فوت ناگهاني» مادربزرگ اينجانب مغازه تا اطلاع ثانوي تعطيل ميباشد...
پا سست شد و هماندم نشستم و هاي هاي خنديدم...آنچنان خنديدم كه چند نفر دورهام كردند...بهگمانشان ميگريم...يك نظر به من ميانداختند يكنظر به نوشتهي چسبيده به مغازه...و من همچنان به «فوت ناگهاني» مادربزرگ ميخنديدم...ما بنا بر عادتي قديمي دوست داريم مرگ و مير خود را براي تأثير و تأثر بيشتر ناگهاني جلوه دهيم...دستي دراز شد طرفام و ليوان آبي تعارف زد...اشكهاي پاي چشمانام را زدودم و آب را لاجرعه سركشيدم...به اطراف نگريستم نه براي يافتن دست خيّر...نه دستان عطوفت همدردان...كه در پي يادداشتاي بودم كه توضيحات بعدي و تكميلي راجع به «فوت ناگهاني» مادربزرگ را نوشته باشد...صدايي گفت: سخت است...شنيدن خبر مرگ عزيز سخت است...خدا صبرش بدهد...بنابر يك عادت فرهنگي ايرانيان پيشتوليد عزا يك خبر فوري و يك بركينگ نيوز راجع به فوت ناگهانيست...هيچكس حتي دوست ندارد مرگ بر اثر يك بيماري طولاني و يا حتي مثل همين مورد براثر يك كهولت سن باشد...بالاتفاق تمام فوتيها ناگهانياند...كودكي بهطرفام نزديك شد و دستاش را ميان زانوانام دراز كرد...دو زانوياش را به زمين سفت كرد و دستاش را تا آرنج جلوتر برد...زمان توليد عزا، ديگ و ديگبري نقش اصلي را بازي ميكند...قرآن سي پاره نيز از لوازم مايحتاج اوليهايست كه ذهن صاحبعزا را به خود معطوف مي دارد...كودك حالا سينهاش را روي زمين صاف كرده بود و دستاش را تا بازو فرو برده بود...تهيه و كارگرداني نقش مهماي را در فوت ناگهاني بازي ميكند...مدير توليد دوست دارد در آنونس فيلم كه در پايان خاكسپارياست از تشريففرمايي ميهمانان و خانوادههاي فلان شريك عزاي جناب بهمان تشكرات ويژه صورت بگيرد...و اگر در عنوانبندي يعني اعلاميه ناماي از بازماندهگان از قلم افتاده باشد در آنونس آورده شود...كودك پوزهاش را بر سنگفرش ميسابيد...سياهيلشكرهاي عزا به بهترين نحو در باشكوهتر جلوه دادن آيين عزا سهم دارند و فضاي صحنه را زنده و جذاب تصوير ميكنند...نقشاي كه پچپچهها و نوچنوچ سياهيلشكرها در ايجاد حس غمبار و نمايش فاجعه بازي ميكنند بسيار كليديست و مخاطبان اين نمايش پرشكوه را بهسوي صاحبعزا متمايل ميكنند...بالاخره كودك دستاش بهچيزي گرفت...وقتي دستاش را بيرون كشيد و از ميان پاهايام در آورد يك توپ زرد ماهوتي ديدم كه روي آن با خودكار آبي چشم درشتي كشيده بود...كيفيت مرگ نقش مكمل را در اين بازي به عهده دارد...و هرچه بازي آن پرشكوهتر باشد ، توانمندي صاحبعزا بيشتر جلوه ميكند...كودك بيآنكه چيزي بگويد خودش را تكاند و پرصلابت دور شد...
به علت «فوت ناگهاني» مادربزرگ اينجانب مغازه تا اطلاع ثانوي تعطيل ميباشد...
پا سست شد و هماندم نشستم و هاي هاي خنديدم...آنچنان خنديدم كه چند نفر دورهام كردند...بهگمانشان ميگريم...يك نظر به من ميانداختند يكنظر به نوشتهي چسبيده به مغازه...و من همچنان به «فوت ناگهاني» مادربزرگ ميخنديدم...ما بنا بر عادتي قديمي دوست داريم مرگ و مير خود را براي تأثير و تأثر بيشتر ناگهاني جلوه دهيم...دستي دراز شد طرفام و ليوان آبي تعارف زد...اشكهاي پاي چشمانام را زدودم و آب را لاجرعه سركشيدم...به اطراف نگريستم نه براي يافتن دست خيّر...نه دستان عطوفت همدردان...كه در پي يادداشتاي بودم كه توضيحات بعدي و تكميلي راجع به «فوت ناگهاني» مادربزرگ را نوشته باشد...صدايي گفت: سخت است...شنيدن خبر مرگ عزيز سخت است...خدا صبرش بدهد...بنابر يك عادت فرهنگي ايرانيان پيشتوليد عزا يك خبر فوري و يك بركينگ نيوز راجع به فوت ناگهانيست...هيچكس حتي دوست ندارد مرگ بر اثر يك بيماري طولاني و يا حتي مثل همين مورد براثر يك كهولت سن باشد...بالاتفاق تمام فوتيها ناگهانياند...كودكي بهطرفام نزديك شد و دستاش را ميان زانوانام دراز كرد...دو زانوياش را به زمين سفت كرد و دستاش را تا آرنج جلوتر برد...زمان توليد عزا، ديگ و ديگبري نقش اصلي را بازي ميكند...قرآن سي پاره نيز از لوازم مايحتاج اوليهايست كه ذهن صاحبعزا را به خود معطوف مي دارد...كودك حالا سينهاش را روي زمين صاف كرده بود و دستاش را تا بازو فرو برده بود...تهيه و كارگرداني نقش مهماي را در فوت ناگهاني بازي ميكند...مدير توليد دوست دارد در آنونس فيلم كه در پايان خاكسپارياست از تشريففرمايي ميهمانان و خانوادههاي فلان شريك عزاي جناب بهمان تشكرات ويژه صورت بگيرد...و اگر در عنوانبندي يعني اعلاميه ناماي از بازماندهگان از قلم افتاده باشد در آنونس آورده شود...كودك پوزهاش را بر سنگفرش ميسابيد...سياهيلشكرهاي عزا به بهترين نحو در باشكوهتر جلوه دادن آيين عزا سهم دارند و فضاي صحنه را زنده و جذاب تصوير ميكنند...نقشاي كه پچپچهها و نوچنوچ سياهيلشكرها در ايجاد حس غمبار و نمايش فاجعه بازي ميكنند بسيار كليديست و مخاطبان اين نمايش پرشكوه را بهسوي صاحبعزا متمايل ميكنند...بالاخره كودك دستاش بهچيزي گرفت...وقتي دستاش را بيرون كشيد و از ميان پاهايام در آورد يك توپ زرد ماهوتي ديدم كه روي آن با خودكار آبي چشم درشتي كشيده بود...كيفيت مرگ نقش مكمل را در اين بازي به عهده دارد...و هرچه بازي آن پرشكوهتر باشد ، توانمندي صاحبعزا بيشتر جلوه ميكند...كودك بيآنكه چيزي بگويد خودش را تكاند و پرصلابت دور شد...
جمعيت كمكم متفرق ميشد و من آهسته از جايام بلند شدم...رگ گردناي شكستم و دو شستام را زير مشتها فشردم تا صداي ترق استخوانشان را بشنوم و چروك روي باسن شلوارم را با دو كف دست صاف كردم...دختري كه دو بر گيسواناش را زير دستمال زرد كوتاهاي خرگوشي بافته بود بهطرفام آمد و گفت: آقا فردا چند شنبه است؟...گفتم: جمعه...دويد به طرفي و فرياد زد: مامان جمعه...زن زيباروي كوتاه قامتاي دست دخترك را گرفت و از آنطرف خيابان گذشتند...و من نيز مانند خيليهاي ديگر به نماز دشمنشكن جمعه فكر كردم...من به دست كودكي انديشيدم كه قرار است فردا تا آرنج...نه...تا بازو دراز شود و يك توپ ماهوتي را از ميان نمازگزارن بيرون بكشد...دست كودكي سرتق كه ابدا به جمعيت مشتاق و دلسوز كاري ندارد كه خالصانه در پي پس گرفتن شهداء و رايها با جمعاي ناخالص گرد آمدهاند و در آيين اخوت خود ذرهاي ترديد ندارند...من زمانيكه از دست ديگر خيابان ميگذشتم باز به «فوت ناگهاني» فكر كردم و باز خنديدم...و به «مادر» ، يكي از سياسيترين فيلمهاي تاريخ سينماي ايران ، مرحبا گفتم...