مجلس رقص پلیسها
پيشتر داستاناي از بارتلمي ، سرپايي ترجمه كرده بودم...دوباره توي وبلاگ ديگري ميگذارم...تشخيص مناسبتاش با خودتان
مجلس رقص پلیسها
هوراس 1 پليسي بود كه برایِ شام مخصوصاش مرغان شكاریِ سنگنمك را آماده ميكرد.فهميد پرندههايي كه خريده يخ زدهاند.يونيفورم چسبان آبياش را پوشيد.
مخلّفات داخل شكم مرغان شكاري تویِ يك نايلون بود.هوراس شكمبهیِ مرغان را با دَمباريك بيرون ميكشيد.به جشن 2 ِامشب پليسها فكر ميكرد.شب را با رقص ميگذرانيم.اما اول بايد اين مرغهایِ شكاري را در سيصد و پنجاه درجه تنوري كرد.
هوراس كفشهایِ سياهاش را برق انداخت.يعني ميشود امشب مارگوت را «تور» كرد؟ يك همچين شبي؟ خب شايد نشود ـــ هوراس با سليقه كلهیِ پرندهها را ميكَند.نه، به خودش كه آمد،فهميد جاياش نيست.چون من عضو اين نيرو هستم.بايد بتوانم دقدليام را پيش خودم نگهدارم.بايد بتوانم الگویِ مردم باشم.جز اين باشد نميتوانند به ما...مردان آبيپوش...اعتماد كنند.
تویِ تاريكي ،بيرون از جشن پليس، كابوس 3 منتظر هوراس و مارگوت بود.
مارگوت تنها بود.هماتاقيش آخر هفته را به Provincetown رفته بود.ناخنهاياش را همرنگ مرواريدهایِ لباس شب تازهدوخت-اش لاك زده بود.با خودش فكر كرد، سرهنگها و تيمسارهایِ پليس هم آنجا جمعاند.سرفرماندهیِ هوراس هم بود.پشت به مسند فرمانده چرخي ميزنم، نگاهي به بالايم مياندازم.مرواريد چشمانام با يك خاكستریِ سير پولادين رو-به-رو ميشوند. 4
مارگوت تاكسي گرفت و رفت به جاييكه هوراس بود.راننده تاكسي با خودش ميگفت: عجب تيكهیِ خوشگلاي.بايد مخاش را بزنم.
هوراس مرغها را از اجاق بيرون آورد.ريشههایِ طلايی ِكوچكي را افشان كرد 5، همانطوري كه رویِ دستههایِ طبل بستهبندي شده بود.بعد كه داشت چوبپنبهیِ مشروبي را باز ميكرد فكر كرد: اينجا شهر بيرحميست برایِ آنها كه صدايشان فاقد جبروت است.خوشبختانه اين يونيفورم...پس چرا مارگوت تسليماش نميشود؟ آيا فكر ميكند ميتواند حريف اين زور بشود؟ زور ِ زور؟
« اين پرندهها خوشمزهاند.»
هوراس و مارگوت به نرمي به طرف فرماندهي روان بودند.راننده جديدهیِ تاكسي تو فكر بسكتبال بود.
چهرا هميشه آدميكه شليك ميكند 6 تشويق ميشود؟
چهرا توپ را تشويق نميكنند؟
اين خود توپ است كه به تور مينشيند.
هيچ آدمي به تور نمينشيند.
كسي را تا بهحال نديدهام كه بخواهد به تور بنشيند.
بيستهزار پليس درجهدار در جشن ساليانه شركت ميكردند.فضایِ دربار آرتورشاه بود، با عَلَم و كُتلهایِ رنگارنگ.داخل چادر فرماندهي بريز بپاشي بود.سرهنگان و تيمسارها سرتاپایِ يونيفورمهایِ تيره، دستكشهایِ سفيد، لباسهایِ شب نقرهاي را برانداز ميكردند.
«امشب؟»
«هوراس حالا نه.اين صحنه خيلي درخشان است.ميخواهم به خاطر بسپارماش.»
هوراس فكر كرد: « آن؟...من نه؟»
فرمانده گفت:«از شما ميخواهم با شهروندان معقول باشيد.هرچه باشد آنها حقوق ما را ميدهند.ميدانم كه برخي اوقات دردسر ميشوند، برخي اوقات هم كندذهن، برخي اوقات حتا مرتكب جرم ميشوند، اغلب هم با آنها هم سر-و-كار داريم. اما ميخواهم با اينحال همه معقول باشيد. ميدانم كه سخت است.ميدانم كه آسان نيست.ميدانم كه مثلاً وقتي شما با يك خودرویِ Biscayne سر پوشيده مدل 70 بر بخوريد كه شلاقي دور بزند، سه تا جلو باشند و سه تا عقب، همه در سن و سال و تيرهیِ درهم،برخورد طبيعيتان اين است كه ـــ به گمانم اولين فكري كه ميكنيد اين است كه، تمام آن مردم! با هم هستند! و وقتي به بعدش ميرسيد، زور يادتان ميآيد! اما بدانيد كه با ذكر همين زور بايد به خودتان مسلط شويد.چهراكه زور، اين اصل بزرگ، تنها زمان نقض و اجرایِ مقررات حرمت دارد.و اين درجاييكه شما مردان هستيد، نقض ميشود.شما مردان نيك هستيد، از آن نيكترينها.شما آمريكايي هستيد.پس برایِ خاطر اين آمريكا، مراقب باشيد.معقول باشيد.با طمأنينه 7 باشيد.به نام پدر و پسر و روحالقُدُس.و حالادوست دارم با معرفی ِVercingetorix ، سرپرست آتشنشانان ،چند كلمه شادباش از طرف تمام آن مردان نيك بشنويد.» امواج كفزدنها فضایِ چادر را پوشاند.
مارگوت گفت:« پيرمرد باهيبتايست.»
هوراس به او گفت:« بچهیِ غرب امريكاست.با وجود بيكفايتي تا اين جايگاه پيشرفت كرده است.»
دولت چكسلاواكي ناظريني به جشن پليس فرستاده بود.ارتشبُد 8 Cepicky توضيح داد:« پليس ما به اندازه كافي شاداب نيست.به دنبال راههایِ بهبود حالشانايم.اين يك روش است.نميتواند بهترين راه ممكن باشد، اما...همينكه يك ويسكی ِكارمندي بنوشم! شنگول ميشوم.» 9
يك متصدیِ بار در فكر اين بود كه: آن دختر مو بور-ايكه قُنبلفنگ شده است10 و مرواريددوزیِ سفارشي پوشيده كيست؟
اوضاع جشن تغيير كرد.حالا ديگر رقص جدي شده بود.مارگوت با جامهایِ شامپايني كه بالا رفته بود، چشماناش ميدرخشيد.او نفس خوشبویِ مرغ شكاریِ هوراس را رویِ گونهاش حس ميكرد.عزم كرد چيزي را كه هوراس طالباش بود امشبه بدهد.قهرماني حقاش بود.11 او بين ما و آنها ميايستد. وانمود ميكند بهترين فرد اجتماع است: وجاهت ، اطاعت، سلامت ، صلابت ، صوت خوش12 ، دود و دم .نه ، او به دود كردن وانمود نميكند.تودهیِ عظيم ابرهایِ سياه چرب. اينها در نگاه اصيل Vercingetorix پيداست.الان با چه كسي ميرقصد؟
كابوسها، بيرون از آنجا ، بردبار منتظر بودند.كابوسها حتا به پليسها فكر ميكردند.آخرش ، حتا پليسها را گير مياندازيم.
در آپارتمان هوراس يك ريشهیِ طلايي تویِ پنجهیِ مرواريدي جا شده بود.13
كابوسها از آپارتمان هوراس رفته بودند.كابوسها با خود ميگفتند هيچ پليس و بانويي در امان نيست.هيچكس در امان نيست.سلامتي خارج نميشود.هههه هههه هههه هههه هههه!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- Horace: شاعري رومي كه در سالهایِ 8-65 پيش از ميلاد مسيح، داستانها و اشعار هجو ميسروده است.
2- ball: نوعي جشن دستهجمعی ِ همراه با رقص...مثل بالماسكه و...
3 - در درامها و داستانهایِ كهن رسم بود كه صفات نيز حتا شخصيت ميشدند...همانچيزي كه در شعر به personification آدمنمايي معروف است.و در اينجا horror ها نقشي همچون عزراييل بازي ميكنند.
4- اشارهیِ هجوآميز به زره پولادين شواليهها و knight ها.
5- به گمانم همان ريشههايي منظور نويسنده باشد كه سر ِپاگون لباس نظامي و به وقت تشريفات ميآويزند.
6- هرچه كنيم در اينجا باز دو پهلويي از دست ميرود.shot هم شليك كردن پليس را تداعي ميكند هم به توپ ضربه زدن.در اينجا تداعی ِهوراس بهنظرم معقولتر رسيد.
7-slow : طنز طمأنينه در اينجا بيشتر از آرام به نظرم ميآمد.
8- Colonel-General:تيمسار سرهنگ درواقع بايد همان تيمسار تمام و به عبارتي همان ارتشبُد باشد.
9- مرا بهياد انقلاب مخملی ِچك و سرنگونی ِدولت كمونيستي با دخالت نيروهایِ امريكايي مياندازد.
10- stack : در اصل چاتمهفنگ است كه اصطلاحي نظاميست و در اينجا من برایِ رساندن آن اشارهیِ طنزآميز به تصوير دلپيچهیِ مارگوت و درخود فرو رفتن قنبلفنگ را آوردم.
11- اينجاست كه هوراس شاعر كه قهرمانهایِ satire و هجويهیِ قهرمانهایِ اساتيري را ميسرود، خود به كوزهیِ قهرماني فروميافتد! و هجو ميشود.
12- siren: فرشتهايست كه در اساتير با سوتاي زيبا دريانوردان را ميفريفت و جانشان را ميگرفت.
13- تصويري زيبا از تصاحب نظامي!
مجلس رقص پلیسها
هوراس 1 پليسي بود كه برایِ شام مخصوصاش مرغان شكاریِ سنگنمك را آماده ميكرد.فهميد پرندههايي كه خريده يخ زدهاند.يونيفورم چسبان آبياش را پوشيد.
مخلّفات داخل شكم مرغان شكاري تویِ يك نايلون بود.هوراس شكمبهیِ مرغان را با دَمباريك بيرون ميكشيد.به جشن 2 ِامشب پليسها فكر ميكرد.شب را با رقص ميگذرانيم.اما اول بايد اين مرغهایِ شكاري را در سيصد و پنجاه درجه تنوري كرد.
هوراس كفشهایِ سياهاش را برق انداخت.يعني ميشود امشب مارگوت را «تور» كرد؟ يك همچين شبي؟ خب شايد نشود ـــ هوراس با سليقه كلهیِ پرندهها را ميكَند.نه، به خودش كه آمد،فهميد جاياش نيست.چون من عضو اين نيرو هستم.بايد بتوانم دقدليام را پيش خودم نگهدارم.بايد بتوانم الگویِ مردم باشم.جز اين باشد نميتوانند به ما...مردان آبيپوش...اعتماد كنند.
تویِ تاريكي ،بيرون از جشن پليس، كابوس 3 منتظر هوراس و مارگوت بود.
مارگوت تنها بود.هماتاقيش آخر هفته را به Provincetown رفته بود.ناخنهاياش را همرنگ مرواريدهایِ لباس شب تازهدوخت-اش لاك زده بود.با خودش فكر كرد، سرهنگها و تيمسارهایِ پليس هم آنجا جمعاند.سرفرماندهیِ هوراس هم بود.پشت به مسند فرمانده چرخي ميزنم، نگاهي به بالايم مياندازم.مرواريد چشمانام با يك خاكستریِ سير پولادين رو-به-رو ميشوند. 4
مارگوت تاكسي گرفت و رفت به جاييكه هوراس بود.راننده تاكسي با خودش ميگفت: عجب تيكهیِ خوشگلاي.بايد مخاش را بزنم.
هوراس مرغها را از اجاق بيرون آورد.ريشههایِ طلايی ِكوچكي را افشان كرد 5، همانطوري كه رویِ دستههایِ طبل بستهبندي شده بود.بعد كه داشت چوبپنبهیِ مشروبي را باز ميكرد فكر كرد: اينجا شهر بيرحميست برایِ آنها كه صدايشان فاقد جبروت است.خوشبختانه اين يونيفورم...پس چرا مارگوت تسليماش نميشود؟ آيا فكر ميكند ميتواند حريف اين زور بشود؟ زور ِ زور؟
« اين پرندهها خوشمزهاند.»
هوراس و مارگوت به نرمي به طرف فرماندهي روان بودند.راننده جديدهیِ تاكسي تو فكر بسكتبال بود.
چهرا هميشه آدميكه شليك ميكند 6 تشويق ميشود؟
چهرا توپ را تشويق نميكنند؟
اين خود توپ است كه به تور مينشيند.
هيچ آدمي به تور نمينشيند.
كسي را تا بهحال نديدهام كه بخواهد به تور بنشيند.
بيستهزار پليس درجهدار در جشن ساليانه شركت ميكردند.فضایِ دربار آرتورشاه بود، با عَلَم و كُتلهایِ رنگارنگ.داخل چادر فرماندهي بريز بپاشي بود.سرهنگان و تيمسارها سرتاپایِ يونيفورمهایِ تيره، دستكشهایِ سفيد، لباسهایِ شب نقرهاي را برانداز ميكردند.
«امشب؟»
«هوراس حالا نه.اين صحنه خيلي درخشان است.ميخواهم به خاطر بسپارماش.»
هوراس فكر كرد: « آن؟...من نه؟»
فرمانده گفت:«از شما ميخواهم با شهروندان معقول باشيد.هرچه باشد آنها حقوق ما را ميدهند.ميدانم كه برخي اوقات دردسر ميشوند، برخي اوقات هم كندذهن، برخي اوقات حتا مرتكب جرم ميشوند، اغلب هم با آنها هم سر-و-كار داريم. اما ميخواهم با اينحال همه معقول باشيد. ميدانم كه سخت است.ميدانم كه آسان نيست.ميدانم كه مثلاً وقتي شما با يك خودرویِ Biscayne سر پوشيده مدل 70 بر بخوريد كه شلاقي دور بزند، سه تا جلو باشند و سه تا عقب، همه در سن و سال و تيرهیِ درهم،برخورد طبيعيتان اين است كه ـــ به گمانم اولين فكري كه ميكنيد اين است كه، تمام آن مردم! با هم هستند! و وقتي به بعدش ميرسيد، زور يادتان ميآيد! اما بدانيد كه با ذكر همين زور بايد به خودتان مسلط شويد.چهراكه زور، اين اصل بزرگ، تنها زمان نقض و اجرایِ مقررات حرمت دارد.و اين درجاييكه شما مردان هستيد، نقض ميشود.شما مردان نيك هستيد، از آن نيكترينها.شما آمريكايي هستيد.پس برایِ خاطر اين آمريكا، مراقب باشيد.معقول باشيد.با طمأنينه 7 باشيد.به نام پدر و پسر و روحالقُدُس.و حالادوست دارم با معرفی ِVercingetorix ، سرپرست آتشنشانان ،چند كلمه شادباش از طرف تمام آن مردان نيك بشنويد.» امواج كفزدنها فضایِ چادر را پوشاند.
مارگوت گفت:« پيرمرد باهيبتايست.»
هوراس به او گفت:« بچهیِ غرب امريكاست.با وجود بيكفايتي تا اين جايگاه پيشرفت كرده است.»
دولت چكسلاواكي ناظريني به جشن پليس فرستاده بود.ارتشبُد 8 Cepicky توضيح داد:« پليس ما به اندازه كافي شاداب نيست.به دنبال راههایِ بهبود حالشانايم.اين يك روش است.نميتواند بهترين راه ممكن باشد، اما...همينكه يك ويسكی ِكارمندي بنوشم! شنگول ميشوم.» 9
يك متصدیِ بار در فكر اين بود كه: آن دختر مو بور-ايكه قُنبلفنگ شده است10 و مرواريددوزیِ سفارشي پوشيده كيست؟
اوضاع جشن تغيير كرد.حالا ديگر رقص جدي شده بود.مارگوت با جامهایِ شامپايني كه بالا رفته بود، چشماناش ميدرخشيد.او نفس خوشبویِ مرغ شكاریِ هوراس را رویِ گونهاش حس ميكرد.عزم كرد چيزي را كه هوراس طالباش بود امشبه بدهد.قهرماني حقاش بود.11 او بين ما و آنها ميايستد. وانمود ميكند بهترين فرد اجتماع است: وجاهت ، اطاعت، سلامت ، صلابت ، صوت خوش12 ، دود و دم .نه ، او به دود كردن وانمود نميكند.تودهیِ عظيم ابرهایِ سياه چرب. اينها در نگاه اصيل Vercingetorix پيداست.الان با چه كسي ميرقصد؟
كابوسها، بيرون از آنجا ، بردبار منتظر بودند.كابوسها حتا به پليسها فكر ميكردند.آخرش ، حتا پليسها را گير مياندازيم.
در آپارتمان هوراس يك ريشهیِ طلايي تویِ پنجهیِ مرواريدي جا شده بود.13
كابوسها از آپارتمان هوراس رفته بودند.كابوسها با خود ميگفتند هيچ پليس و بانويي در امان نيست.هيچكس در امان نيست.سلامتي خارج نميشود.هههه هههه هههه هههه هههه!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- Horace: شاعري رومي كه در سالهایِ 8-65 پيش از ميلاد مسيح، داستانها و اشعار هجو ميسروده است.
2- ball: نوعي جشن دستهجمعی ِ همراه با رقص...مثل بالماسكه و...
3 - در درامها و داستانهایِ كهن رسم بود كه صفات نيز حتا شخصيت ميشدند...همانچيزي كه در شعر به personification آدمنمايي معروف است.و در اينجا horror ها نقشي همچون عزراييل بازي ميكنند.
4- اشارهیِ هجوآميز به زره پولادين شواليهها و knight ها.
5- به گمانم همان ريشههايي منظور نويسنده باشد كه سر ِپاگون لباس نظامي و به وقت تشريفات ميآويزند.
6- هرچه كنيم در اينجا باز دو پهلويي از دست ميرود.shot هم شليك كردن پليس را تداعي ميكند هم به توپ ضربه زدن.در اينجا تداعی ِهوراس بهنظرم معقولتر رسيد.
7-slow : طنز طمأنينه در اينجا بيشتر از آرام به نظرم ميآمد.
8- Colonel-General:تيمسار سرهنگ درواقع بايد همان تيمسار تمام و به عبارتي همان ارتشبُد باشد.
9- مرا بهياد انقلاب مخملی ِچك و سرنگونی ِدولت كمونيستي با دخالت نيروهایِ امريكايي مياندازد.
10- stack : در اصل چاتمهفنگ است كه اصطلاحي نظاميست و در اينجا من برایِ رساندن آن اشارهیِ طنزآميز به تصوير دلپيچهیِ مارگوت و درخود فرو رفتن قنبلفنگ را آوردم.
11- اينجاست كه هوراس شاعر كه قهرمانهایِ satire و هجويهیِ قهرمانهایِ اساتيري را ميسرود، خود به كوزهیِ قهرماني فروميافتد! و هجو ميشود.
12- siren: فرشتهايست كه در اساتير با سوتاي زيبا دريانوردان را ميفريفت و جانشان را ميگرفت.
13- تصويري زيبا از تصاحب نظامي!