مرگ دانتون
لاكروا: گوش كن، دانتون . من الان از پيش ژاكوبنها ميآم.
دانتون: چه خبر؟
لاكروا: اهالي ليونز ، اعلاميهاي خوندن. گفتند براشون كاري نمونده، جز اينكه لباس رزم تنشون كنن. چهرهها رو در هم كشيده بودن و انگار بههم ميگفتن: «مسألهاي نيست، بيتوس.» لوژاندر فرياد زد كه بعضي از مردم قصد دارن تا مجسمهي «كالير» و «مارا» را خرد كنن. بهنظرم دوباره داشت سرخ ميشد. يهبار از خطر جسته و بچهها توي خيابون كتاش رو ريز ريز كردن.
دانتون: روبسپير چي؟
لاكروا: با انگشت روي ميز خطابه ضرب گرفته بود و ميگفت كه فضيلت بايد با سلاح وحشت حكومت كنه. گردنام از شنيدن اين عبارت درد گرفت.
دانتون: طناب دار ميبافه
لاكروا: و كولو مث ديوونهها داد ميزد كه بايد نقابها را دريد.
(پاريس وارد ميشود.)
پاريس: از پيش ژاكوبنها يه راست رفتم پيش روبسپير. ازش توضيح خواستم. اداي بروتوس رو درآورد كه داشت براي پسراش موعظه ميكرد و دربارهي وظيفه توضيح واضحات ميداد. گفت تا اونجا كه به آزادي مربوطه ، ملاحظهي اشخاص رو نميكنه و اگه لازم باشه ، هركسي رو ، خودش رو ، برادرش رو و دوستاش رو قرباني ميكنه.
دانتون: كاملاً واضح بود. ترتيب رو عوض كنين و اون زير نردبون ميايسته و به دوستاش كمك ميده تا از پلهكان گيوتين بالا برن. ما بايد ممنون لوژاندر باشيم ، وادارشون كرد كه حرف بزنن.
لاكروا: هنوز هبرتيها نمردهن و مردم دارن از گشنهگي هلاك ميشن. اين اهرم نيرومنديه. وزنهي خون در ترازو كم نميشه وگرنه كفه بالا ميره و كميته نجات ملّي رو با خود ميبره و بازيشون ميده. ترازو به پارهسنگ احتياج داره و يه سر بريدهي سنگين از عهدهي اين كار برميآد.
دانتون: ميدونم. ميدونم. انقلاب مث ستارهي كيوانه كه بچههاش رو ميخوره. (پس از عكسالعملي آني) ولي اونا هرگز جرأت نميكنن.
لاكروا: دانتون ، تو يه قديس مردهاي. ولي انقلاب نميخواد چيزي دربارهي يادگارها بدونه. اون استخوون شاها رو توي جويها ريخت و شمايلهاي مقدس رو از در كليسا بيرون انداخت. فكر ميكني ميذارن كه بناي يادبود تو پابرجا بمونه؟
دانتون: ولي اسم من! مردم!
لاكروا: اسمات! تو يه ميانهرويي و همينطور من. و همينطور كامي ، فيليپو ، هرو. از نظر مردم ميانهروي چيزي مث ضعفه. اونايي كه عقب بيفتن ، وجين ميشن. خياطاي بخش كلاه سرخها تمام نيروي تاريخ رم رو در سوزنشون حس ميكنن ، اگه معلوم بشه كه مردان ماه ِسپتامبر از اونا ميانهرو ترن.
دانتون: درسته. به علاوه ، مردم مث بچههان. بايد اشياء رو خرد كنن تا ببين كه چي توشونه.
لاكروا: از اون گذشته ، دانتون عزيز من ، ما اونطور كه روبسپير گفت فاسديم. بهعبارتي از زندهگي لذت ميبريم. درحاليكه مردم پرهيزگارن ، كه يعني ، از زندهگي لذت نميبرن. كار سخت احساسشون رو از كار انداخته ؛ نميتونن چيزي بنوشن، چون پول ندارن ؛ نميتونن به عشرتكدهها برن ، چون بوي گند پنير و ماهي ميدن و خانوما از اين بو بيزارن.
دانتون: اونا از انساناي آزاده نفرت دارن. همونطور كه خواجهها از مردا بيزارن.
لاكروا: اونا به ما ميگن تبهكار...(در گوش دانتون) پيش خودمون بمونه. تو حرفشون حقيقتاي هم هست! نميبيني؟ روبسپير و اراذل و اوباش مشق فضيلت ميكنن. سن ژوس گزارشي مينويسه ــ در سه جلد ــ و بارر يكي از نطقهاي نفسگيرش رو خواهد كرد تا مجمع رو مجاب كنه. اوه ، من همهي اينچيزا رو بهچشم ميبينم.
دانتون: همهش خواب و خياله كه ميبيني. بدون من جرأت هيچ كاري رو ندارن و برعليه من هم شهامت ندارن كاري بكنن. هنوز انقلاب تموم نشده ، هنوز به من احتياج دارن. من تفنگ گندههشونام. براي روز مبادا نگهام ميدارن.
لاكروا: ما بايد كاري بكنيم.
دانتون: راه حلها پيدا ميشه.
لاكروا: درسته ، پيدا ميشه. وقتيكه ما از دست رفتهيم.
ماريون: (به دانتون) لبات يخ كردهن. حرفها بوسههات رو از رمق انداختهن.
دانتون: (به ماريون) هنوز خيلي وقت داريم! ارزشاش رو داشت. (به لاكروا) فردا ميرم پيش روبسپير. عصبانيش ميكنم و به حرفاش ميآرم. پس تا فردا شببهخير. شب بهخير. دوستان عزيزم ، شب بهخير. و متشكرم!
لاكروا: بريم ، دوستان عزيز من. شب خوش دانتون. پاهاي اين زن گيوتين تو خواهد بود ، تل ناهيد او صخرهي تارپينت.
(همراه پاريس خارج ميشود.)
صص 47 – 44 / مرگ دانتون / گئورگ بوخنر / يدالله آقاعباسي
دانتون: چه خبر؟
لاكروا: اهالي ليونز ، اعلاميهاي خوندن. گفتند براشون كاري نمونده، جز اينكه لباس رزم تنشون كنن. چهرهها رو در هم كشيده بودن و انگار بههم ميگفتن: «مسألهاي نيست، بيتوس.» لوژاندر فرياد زد كه بعضي از مردم قصد دارن تا مجسمهي «كالير» و «مارا» را خرد كنن. بهنظرم دوباره داشت سرخ ميشد. يهبار از خطر جسته و بچهها توي خيابون كتاش رو ريز ريز كردن.
دانتون: روبسپير چي؟
لاكروا: با انگشت روي ميز خطابه ضرب گرفته بود و ميگفت كه فضيلت بايد با سلاح وحشت حكومت كنه. گردنام از شنيدن اين عبارت درد گرفت.
دانتون: طناب دار ميبافه
لاكروا: و كولو مث ديوونهها داد ميزد كه بايد نقابها را دريد.
(پاريس وارد ميشود.)
پاريس: از پيش ژاكوبنها يه راست رفتم پيش روبسپير. ازش توضيح خواستم. اداي بروتوس رو درآورد كه داشت براي پسراش موعظه ميكرد و دربارهي وظيفه توضيح واضحات ميداد. گفت تا اونجا كه به آزادي مربوطه ، ملاحظهي اشخاص رو نميكنه و اگه لازم باشه ، هركسي رو ، خودش رو ، برادرش رو و دوستاش رو قرباني ميكنه.
دانتون: كاملاً واضح بود. ترتيب رو عوض كنين و اون زير نردبون ميايسته و به دوستاش كمك ميده تا از پلهكان گيوتين بالا برن. ما بايد ممنون لوژاندر باشيم ، وادارشون كرد كه حرف بزنن.
لاكروا: هنوز هبرتيها نمردهن و مردم دارن از گشنهگي هلاك ميشن. اين اهرم نيرومنديه. وزنهي خون در ترازو كم نميشه وگرنه كفه بالا ميره و كميته نجات ملّي رو با خود ميبره و بازيشون ميده. ترازو به پارهسنگ احتياج داره و يه سر بريدهي سنگين از عهدهي اين كار برميآد.
دانتون: ميدونم. ميدونم. انقلاب مث ستارهي كيوانه كه بچههاش رو ميخوره. (پس از عكسالعملي آني) ولي اونا هرگز جرأت نميكنن.
لاكروا: دانتون ، تو يه قديس مردهاي. ولي انقلاب نميخواد چيزي دربارهي يادگارها بدونه. اون استخوون شاها رو توي جويها ريخت و شمايلهاي مقدس رو از در كليسا بيرون انداخت. فكر ميكني ميذارن كه بناي يادبود تو پابرجا بمونه؟
دانتون: ولي اسم من! مردم!
لاكروا: اسمات! تو يه ميانهرويي و همينطور من. و همينطور كامي ، فيليپو ، هرو. از نظر مردم ميانهروي چيزي مث ضعفه. اونايي كه عقب بيفتن ، وجين ميشن. خياطاي بخش كلاه سرخها تمام نيروي تاريخ رم رو در سوزنشون حس ميكنن ، اگه معلوم بشه كه مردان ماه ِسپتامبر از اونا ميانهرو ترن.
دانتون: درسته. به علاوه ، مردم مث بچههان. بايد اشياء رو خرد كنن تا ببين كه چي توشونه.
لاكروا: از اون گذشته ، دانتون عزيز من ، ما اونطور كه روبسپير گفت فاسديم. بهعبارتي از زندهگي لذت ميبريم. درحاليكه مردم پرهيزگارن ، كه يعني ، از زندهگي لذت نميبرن. كار سخت احساسشون رو از كار انداخته ؛ نميتونن چيزي بنوشن، چون پول ندارن ؛ نميتونن به عشرتكدهها برن ، چون بوي گند پنير و ماهي ميدن و خانوما از اين بو بيزارن.
دانتون: اونا از انساناي آزاده نفرت دارن. همونطور كه خواجهها از مردا بيزارن.
لاكروا: اونا به ما ميگن تبهكار...(در گوش دانتون) پيش خودمون بمونه. تو حرفشون حقيقتاي هم هست! نميبيني؟ روبسپير و اراذل و اوباش مشق فضيلت ميكنن. سن ژوس گزارشي مينويسه ــ در سه جلد ــ و بارر يكي از نطقهاي نفسگيرش رو خواهد كرد تا مجمع رو مجاب كنه. اوه ، من همهي اينچيزا رو بهچشم ميبينم.
دانتون: همهش خواب و خياله كه ميبيني. بدون من جرأت هيچ كاري رو ندارن و برعليه من هم شهامت ندارن كاري بكنن. هنوز انقلاب تموم نشده ، هنوز به من احتياج دارن. من تفنگ گندههشونام. براي روز مبادا نگهام ميدارن.
لاكروا: ما بايد كاري بكنيم.
دانتون: راه حلها پيدا ميشه.
لاكروا: درسته ، پيدا ميشه. وقتيكه ما از دست رفتهيم.
ماريون: (به دانتون) لبات يخ كردهن. حرفها بوسههات رو از رمق انداختهن.
دانتون: (به ماريون) هنوز خيلي وقت داريم! ارزشاش رو داشت. (به لاكروا) فردا ميرم پيش روبسپير. عصبانيش ميكنم و به حرفاش ميآرم. پس تا فردا شببهخير. شب بهخير. دوستان عزيزم ، شب بهخير. و متشكرم!
لاكروا: بريم ، دوستان عزيز من. شب خوش دانتون. پاهاي اين زن گيوتين تو خواهد بود ، تل ناهيد او صخرهي تارپينت.
(همراه پاريس خارج ميشود.)
صص 47 – 44 / مرگ دانتون / گئورگ بوخنر / يدالله آقاعباسي