تاريخ انقضاء
1)
وقتي بيلي وايلدر رنگ مورد علاقهي هيچكاك را در تقابل قرار ميدهد...ديگر آن سرنوشت غمبار كيم نواك نصيب قهرمان نهچندان سكسياش نميشود...بلكه در اوج بيتوازني ، شادي رمانتيكاي براي او رقم ميزند...ايرماي فاحشه با رنگ سبز ِبكارت آقاي هيچكاك توازن قوا را برهم ميزند و براي قانونمند اخلاقگرايي چون جك لمون ، عشق را به ارمغان ميآورد...
2)
دوستان پنجشنبهشب پيشنهاد حضور سبز دشمنشكن در نماز جمعه را دادند...ضمن استقبال از حضور ايشان من اما خودم را با يادداشتها و كتابها و داستانها و تحليلهاي فردي خويش مشغول كردم...ابدا ذرهاي توصيههاي برادر عزيزمان سارتر و روشنفكران فرانسوي در من تأثير نگذاشت...و نتوانستم حتي براي يكروز فيگور يك جماعتپيشه را به خود بگيرم...من نه جك لمون بودم كه شيفتهي بلاهت سبز خودم بشوم و فاحشهاي را با عشق خويش تاخت بزنم و نه اصولاً عشقام از جنس مشروعيت محبوب بود...چهراكه نيك ميدانم ملامتيه همچون بايزيد بسطامي خوب براي خالي كردن شانه از مسووليت حاد مشروعيت ، با ملامت خويشتن در جمع ، ديگر خود به خود فقاهت خود را در ركاب التزام ولايت درنميآوردهاند...ديگر محبوبيت آش كشك خالهي قهرمان نيست و مجوزي براي ترسيم مدل از سوي او نميدهد...خطر حضور سبز ، شبكيهاي سراپاگوشايست كه بارها ميخروشد: «فرمان بده»...خطر سَهْماي كه از نشانهشناسي جنبش اخير ميبينم خاطرهي حروف-برگردانهاي فاسدي را در نظرم جلوه ميدهد كه جملهسازيهاي ما را بارها و بارها خراب ميكرد...در واقع مشكل حروف-برگردان تاريخ انقضاي آن بود...در دفترچههاي سبز جنبش اخير تنها دستور زبان ماكياولي براي زيرنويس زبان حاكم شرع آموزش داده ميشود و «بهانه» براي حضور و «توجيه» ِخود «حضور» كه نفس معرفت شرقيست تنها يك نتيجه دارد و آن شليك به قلب اصلاحات است...«بهانه»ي حضور كمهزينهي ميليوني در صحنه ، حاضرين را به دستور زبان حاكم شرع و آموزش زبان او متمايل كرد و براي «خروج» از سيستم پاي منبر بد نشست تا بدتري كه نسباش در تفضيل بد است، از منبري بالاتر به زير كشد...افشانههاي سرخ حزب توده كه بر ديوارهاي مخروبه «امام را دعا كنيم» مينوشت و آيين سينهزني را در جمع مذهب براي وحدت در كلمه بهجا ميآورد ، سر سبزشان را بر باد داد...ترسام از روزيست كه منشور آزاديخواهي جنبش بر بام مدرسهي علوي نوشته شود...من از اين هراسيدم كه پاسخ خودويژهي جنبش بهجاي «مرگ بر فلاني» ، «مرگ بر بهماني» بود...ترس من از برگزاري كنسرت راك مدونا در حسينيه شهداء است...سرنوشت حسينيه ارشاد اگر مقر نگارش پيشنويس قانون اساسي جمهوري اسلامي شد...در عوض فرجام مسجد قبا كه رژيم پهلوي در راستهي حسينيه و عليه آن علم كرد به ميعادگاه جنبش سبز انجاميد.
وقتي بيلي وايلدر رنگ مورد علاقهي هيچكاك را در تقابل قرار ميدهد...ديگر آن سرنوشت غمبار كيم نواك نصيب قهرمان نهچندان سكسياش نميشود...بلكه در اوج بيتوازني ، شادي رمانتيكاي براي او رقم ميزند...ايرماي فاحشه با رنگ سبز ِبكارت آقاي هيچكاك توازن قوا را برهم ميزند و براي قانونمند اخلاقگرايي چون جك لمون ، عشق را به ارمغان ميآورد...
2)
دوستان پنجشنبهشب پيشنهاد حضور سبز دشمنشكن در نماز جمعه را دادند...ضمن استقبال از حضور ايشان من اما خودم را با يادداشتها و كتابها و داستانها و تحليلهاي فردي خويش مشغول كردم...ابدا ذرهاي توصيههاي برادر عزيزمان سارتر و روشنفكران فرانسوي در من تأثير نگذاشت...و نتوانستم حتي براي يكروز فيگور يك جماعتپيشه را به خود بگيرم...من نه جك لمون بودم كه شيفتهي بلاهت سبز خودم بشوم و فاحشهاي را با عشق خويش تاخت بزنم و نه اصولاً عشقام از جنس مشروعيت محبوب بود...چهراكه نيك ميدانم ملامتيه همچون بايزيد بسطامي خوب براي خالي كردن شانه از مسووليت حاد مشروعيت ، با ملامت خويشتن در جمع ، ديگر خود به خود فقاهت خود را در ركاب التزام ولايت درنميآوردهاند...ديگر محبوبيت آش كشك خالهي قهرمان نيست و مجوزي براي ترسيم مدل از سوي او نميدهد...خطر حضور سبز ، شبكيهاي سراپاگوشايست كه بارها ميخروشد: «فرمان بده»...خطر سَهْماي كه از نشانهشناسي جنبش اخير ميبينم خاطرهي حروف-برگردانهاي فاسدي را در نظرم جلوه ميدهد كه جملهسازيهاي ما را بارها و بارها خراب ميكرد...در واقع مشكل حروف-برگردان تاريخ انقضاي آن بود...در دفترچههاي سبز جنبش اخير تنها دستور زبان ماكياولي براي زيرنويس زبان حاكم شرع آموزش داده ميشود و «بهانه» براي حضور و «توجيه» ِخود «حضور» كه نفس معرفت شرقيست تنها يك نتيجه دارد و آن شليك به قلب اصلاحات است...«بهانه»ي حضور كمهزينهي ميليوني در صحنه ، حاضرين را به دستور زبان حاكم شرع و آموزش زبان او متمايل كرد و براي «خروج» از سيستم پاي منبر بد نشست تا بدتري كه نسباش در تفضيل بد است، از منبري بالاتر به زير كشد...افشانههاي سرخ حزب توده كه بر ديوارهاي مخروبه «امام را دعا كنيم» مينوشت و آيين سينهزني را در جمع مذهب براي وحدت در كلمه بهجا ميآورد ، سر سبزشان را بر باد داد...ترسام از روزيست كه منشور آزاديخواهي جنبش بر بام مدرسهي علوي نوشته شود...من از اين هراسيدم كه پاسخ خودويژهي جنبش بهجاي «مرگ بر فلاني» ، «مرگ بر بهماني» بود...ترس من از برگزاري كنسرت راك مدونا در حسينيه شهداء است...سرنوشت حسينيه ارشاد اگر مقر نگارش پيشنويس قانون اساسي جمهوري اسلامي شد...در عوض فرجام مسجد قبا كه رژيم پهلوي در راستهي حسينيه و عليه آن علم كرد به ميعادگاه جنبش سبز انجاميد.
بگذاريد «نمادهاي جور» تنها به «موزههاي عبرت» تبعيد شوند و خودمان مفاهيم نو را در مكانهاي نو بنا كنيم...
3)
رومانتيسيسم قرار بود لبههاي تيز و خشن قالب عقل را بسايد و نرمتر كند...قرار بود از اصطكاك فرسايندهي مفاهيم بكاهد و كمي لولاهاي ذهن را روغنكاري كند...اما در افراط غلتيد و سوررياليسم غبارش را با افراط بيمعنايي خواست بزدايد كه خود اسير ناخودآگاه شد...
كامو اما به روش ديگري روي ميآورد و معنادهي اگزيستانسيلهاي اوست...او براي اينكار گزينهي «خروج» از سيستم را پيش مينهد و در مرحلهي «عصيان» است كه معنا در «من» فرد نازل ميشود و تنها به خويشتن خويش ملتزم ميگردد...
.
.
.
از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا / اسماعيل نوری علا
رومانتيسيسم قرار بود لبههاي تيز و خشن قالب عقل را بسايد و نرمتر كند...قرار بود از اصطكاك فرسايندهي مفاهيم بكاهد و كمي لولاهاي ذهن را روغنكاري كند...اما در افراط غلتيد و سوررياليسم غبارش را با افراط بيمعنايي خواست بزدايد كه خود اسير ناخودآگاه شد...
كامو اما به روش ديگري روي ميآورد و معنادهي اگزيستانسيلهاي اوست...او براي اينكار گزينهي «خروج» از سيستم را پيش مينهد و در مرحلهي «عصيان» است كه معنا در «من» فرد نازل ميشود و تنها به خويشتن خويش ملتزم ميگردد...
.
.
.
از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا / اسماعيل نوری علا