به ياد مادرم ، فريدهخانوم
مامان فرهاد ، ميهمان ناخواندهي اوين است و من هيچ حال خوشي ندارم...به جرماي ابلهانه...
فرهاد جان مامان تو مامان من هم هست...من هم حال خوشي ندارم...بهخاطر تمام خاطرات خوشي كه با مادرت دارم به يادش منتظر خواهم ماند...به ياد بچهگيمان...به ياد بزرگيمان...به ياد شامها كه با هم سر يك ميز خورديم...به ياد ناهارها كه با هم سر يك ميز خورديم...به ياد تمام صبحانهها...به ياد تمام خندههاي شيرين مامان...به ياد تمام خندهها و شاديهامان...به ياد تمام چيزهايي كه از فريده خانوم ، آن معلم مهربان و هميشه شاد و محكم ، آموختم منتظر آزادياش خواهم ماند...
فرهاد جان بارها گفتهامات:
تمام زندهگيام يكطرف...تو برادر عزيزم يكطرف...
قسم به لحظهلحظهي غمخواريمان...
قسم به تمام رازهاي مگويمان...
قسم به تمام روزهاي خوشي كه با هم داشتيم...
خيلي بيتابات هستم...خيلي بيتاب خويش هستم...خيلي بيتاب همهمان هستم...
فرهاد جان...برادرم...
برادرم...
برادرم...
به ياد تمام روزهاي شاد و غمينمان منتظر ميمانيم...
.
.
.
من از هشت سالهگيم فريده خانوم را ميشناسم...
فرهاد جان مامان تو مامان من هم هست...من هم حال خوشي ندارم...بهخاطر تمام خاطرات خوشي كه با مادرت دارم به يادش منتظر خواهم ماند...به ياد بچهگيمان...به ياد بزرگيمان...به ياد شامها كه با هم سر يك ميز خورديم...به ياد ناهارها كه با هم سر يك ميز خورديم...به ياد تمام صبحانهها...به ياد تمام خندههاي شيرين مامان...به ياد تمام خندهها و شاديهامان...به ياد تمام چيزهايي كه از فريده خانوم ، آن معلم مهربان و هميشه شاد و محكم ، آموختم منتظر آزادياش خواهم ماند...
فرهاد جان بارها گفتهامات:
تمام زندهگيام يكطرف...تو برادر عزيزم يكطرف...
قسم به لحظهلحظهي غمخواريمان...
قسم به تمام رازهاي مگويمان...
قسم به تمام روزهاي خوشي كه با هم داشتيم...
خيلي بيتابات هستم...خيلي بيتاب خويش هستم...خيلي بيتاب همهمان هستم...
فرهاد جان...برادرم...
برادرم...
برادرم...
به ياد تمام روزهاي شاد و غمينمان منتظر ميمانيم...
.
.
.
من از هشت سالهگيم فريده خانوم را ميشناسم...