ثبت در بلاگاسپات محترم
هميشه با دوستان كه از نجابت سينمايي بخواهم مثال بياورم ، سعيد عقيقي را نمونه ميدهم...او تواضع و شناخت و نقد حرفهاي را يكجا با هم دارد...
اگرچه من خود متن فيلمنامهي شبهاي روشن ايشان را هنوز نخواندهام...وليكن فيلم آقاي موتمن را ديدهام و ايرادهاي اساسي بر متن و خود فيلم دارم و دلايل خودم بر جفنگ بودن اين فيلم دارم كه شايد جايي آنها را منتشر كنم...با اينحال نظرم به آقاي عقيقي فرق نكردهاست...
و شايد استاد مؤتمن همانگونه كه در سر كلاس ، ريتم فيلمهاي پورنو را با كفزدن به دانشجويان خويش حالي ميكنند ، روزي بنده اين تحقير روشنفكرانه را توانستم با كفدستيهاي هنري خويش به ايشان حالي كنم...اما تا آنروز كه من نيز در گردابهي فساد اسيرم و خودم را از بوي لجن مرداب بيرون كشيدهام و ترجيح ميدهم از دامنهي كوهپايهها، وعدهي لولوي سر خرمنجا نگيرم...
علي ايحال ، تا آنروز ، به همين يقهدرانيهاي وبلاگي ، ادامه ميدهم فقط براي ثبت در بلاگاسپات محترم...
اكنون با نگاهاي به يادداشت اخير آقاي عقيقي يقين حاصل شد ، صبر و وقار نيز بالاخره آستانه دارد...و از منطقهالبروج آن بگذرد ، خدا به داد برسد...
از خويش ميپرسم براي سيدي ، خشگير آوردند...براي خَش ِخشن اينروزهايمان چيزي سراغ نداريم؟...
آقاي عقيقي درست نوشتهاند:
این را نمی نویسم که چیزی را تغییر دهم؛چون دریافته ام که خوش بو ترین گل نیز تعفن مرداب صدسال مانده را تغییر نخواهد داد.این را می نویسم که درتاریخ بماند؛که کسی در آینده بداند که جز مشتی چاپلوس و لوده و مزدور و مزور وشارلاتان و هفت رنگ و ریاکار؛که چارچنگولی بر روح و ذهن و باور هنر دوستان چسبیده بودند و رهاشان نمی کردند،کسان دیگری نیز در این سال و زمانه بر این خاک می زیسته اند.و آن که از پس کاروان می آید با خود نگوید که اینان همگی مشتی دون پایه و فرومایه بودند و به ماندن نمی ارزیدند.شاید کسانی باشند که این راه رابگیرند و بیایند و امیدوارباشند که عرصه به تمامی از آن دونان و فاسدان نبوده و نخواهد بود،و صحنه یکسر ازمردمی ومردمان خالی نمانده است و نمی ماند.
اين را براي آندسته از دوستان نوشتم كه معناي به سيم آخر زدن ديپلوماتيك را دقيق نفهميدهاند...شايد روزي آقاي نامجو به جاي مقام محترم برتري به سراغ افكت غيرديپلوماتيك fart آقاي امينم بروند و بخواهند به قالپاق اينهمه تعفن ِديپلوماتيك برينند...
ثبت شد در خزينهي بلاگ اسپات ، براي آيندهگان
اگرچه من خود متن فيلمنامهي شبهاي روشن ايشان را هنوز نخواندهام...وليكن فيلم آقاي موتمن را ديدهام و ايرادهاي اساسي بر متن و خود فيلم دارم و دلايل خودم بر جفنگ بودن اين فيلم دارم كه شايد جايي آنها را منتشر كنم...با اينحال نظرم به آقاي عقيقي فرق نكردهاست...
و شايد استاد مؤتمن همانگونه كه در سر كلاس ، ريتم فيلمهاي پورنو را با كفزدن به دانشجويان خويش حالي ميكنند ، روزي بنده اين تحقير روشنفكرانه را توانستم با كفدستيهاي هنري خويش به ايشان حالي كنم...اما تا آنروز كه من نيز در گردابهي فساد اسيرم و خودم را از بوي لجن مرداب بيرون كشيدهام و ترجيح ميدهم از دامنهي كوهپايهها، وعدهي لولوي سر خرمنجا نگيرم...
علي ايحال ، تا آنروز ، به همين يقهدرانيهاي وبلاگي ، ادامه ميدهم فقط براي ثبت در بلاگاسپات محترم...
اكنون با نگاهاي به يادداشت اخير آقاي عقيقي يقين حاصل شد ، صبر و وقار نيز بالاخره آستانه دارد...و از منطقهالبروج آن بگذرد ، خدا به داد برسد...
از خويش ميپرسم براي سيدي ، خشگير آوردند...براي خَش ِخشن اينروزهايمان چيزي سراغ نداريم؟...
آقاي عقيقي درست نوشتهاند:
این را نمی نویسم که چیزی را تغییر دهم؛چون دریافته ام که خوش بو ترین گل نیز تعفن مرداب صدسال مانده را تغییر نخواهد داد.این را می نویسم که درتاریخ بماند؛که کسی در آینده بداند که جز مشتی چاپلوس و لوده و مزدور و مزور وشارلاتان و هفت رنگ و ریاکار؛که چارچنگولی بر روح و ذهن و باور هنر دوستان چسبیده بودند و رهاشان نمی کردند،کسان دیگری نیز در این سال و زمانه بر این خاک می زیسته اند.و آن که از پس کاروان می آید با خود نگوید که اینان همگی مشتی دون پایه و فرومایه بودند و به ماندن نمی ارزیدند.شاید کسانی باشند که این راه رابگیرند و بیایند و امیدوارباشند که عرصه به تمامی از آن دونان و فاسدان نبوده و نخواهد بود،و صحنه یکسر ازمردمی ومردمان خالی نمانده است و نمی ماند.
اين را براي آندسته از دوستان نوشتم كه معناي به سيم آخر زدن ديپلوماتيك را دقيق نفهميدهاند...شايد روزي آقاي نامجو به جاي مقام محترم برتري به سراغ افكت غيرديپلوماتيك fart آقاي امينم بروند و بخواهند به قالپاق اينهمه تعفن ِديپلوماتيك برينند...
ثبت شد در خزينهي بلاگ اسپات ، براي آيندهگان