تكليف شب
در اعصار گذشته پيامبران براي شيرفهم كردن قوم خويش مجبور بودند رو به تمثيل آورند...مجبور بودند تا نشان دهند آنچه منظور داشتند...سالهاي سال از آن دوران گذشته است ولي كماكان ميبايست به تمثيل پناه برد تا شير فهم كرد...بگذاريد مثال دمدستي و هزاربارهي طرح ترافيك را بياورم:
يك خيابان كه در اعصار گذشته محل عبور و مرور خر و قاطر بودهاست با همان ظرفيت جابهجايي اكنون محل عبور تانك و دهتن و تريلي و 206 نقلي و ژيان و فولكس سلطنتي است...گهگاه كسي حال داشته باشد دوچرخهاي هم ركاب ميزند و مجبور است از همانجا بگذرد...گهگاه يك جراثقال هم چمباتمه زده است تا دستهخري بهنام آپارتمان را اسكلتبندي كند...سرتاسر اين خيابان هم بسيار دقيق برنامهريزي شده است و پر از بقالي و چقالي است...از آپاراتي و تعويض روغني بگير تا ماستبندي و نوشتافزاري...دو قدم مانده با چارراهاي كه عشقي چشمك زن ميشود و عشقي روي انتظار (Hold) حضرت پليس ميرود...يك سمند پليس هم در گلوگاه خيابان براي موتورگيري و بازكردن راه و نوشتن برگه جريمه و انواع خدمات ايستاده است...درست زير دماغ خيابان يك ماشين گشت امر به معروف كه نگران سلامت مزاج جامعه است نيز حاضر بهيراق آماده خدمت است...جاي پارك خب صد البته نيست...اولي كه زرنگتر بوده است عشقي پارك كرده است...همه هم كار فوتي-فوري دارند...دومي هم كه كباباش در شرف يخيدن است لنگ يك شيشه دوغ آبعلي خانواده است...خيابان قفل ميشود...شما زنتان درد زايمان دارد و چارقدم بالاتر سر نبش يك خيابان چرك و شلوغتر بيمارستان زنان و زايمان است و بايد فوري زائو را برسانيد...هر آن ممكن است كيسهي رحم پاره شود و هم نوزاد و هم مادر تلف شود...هي دستتان روي بوق است...هي عربده ميكشيد...براي باز شدن راه و به موقع رسيدن به بيمارستان چند راه داريد:
1) فحش به شهرداري بدهيد...
2) فحش به بچه بدهيد كه بيموقع وقت آمدناش گرفته است...
3) فحش به پارككنندهي دوبل بدهيد...
4) فحش به پليس راهنمايي بدهيد...
5) فحش به پليس گشت ارشاد بدهيد...
6) فحش به خودتان بدهيد كه چهرا اول صبح و موقع خلوتي خيابان به بيمارستان نيامدهايد...
7) از خودروي خود پياده شويد ، زنتان را بغل بزنيد و تا دم بيمارستان بدويد...
8) خودتان را به سرنوشت بسپاريد ، سيگاري آتش بزنيد و صلوات بفرستيد...
9) تصميم بگيريد در انتخابات شوراهاي بعدي باشكوهتر شركت كنيد و در انتخاب شهردار قويتر كوشا باشيد...
11) داستان مرا با مفاهيم ديگر جايگزين كنيد...مثلاً به جاي قانون همان خيابان تنگ و ترش را بگذاريد...
12) كلاً بيخيال دنيا و مافيها بشويد و بچسبيد به فلسفه ، پس از نوش جان كردن همان كباب و دوغ آبعلي...
13) به نويسندهي اين يادداشت فحش بدهيد كه فكر شما را درگير چنين مزخرفاتاي كردهاست و بگوييد: كو تا آنروز؟...خدا خودش بزرگ است...
يك خيابان كه در اعصار گذشته محل عبور و مرور خر و قاطر بودهاست با همان ظرفيت جابهجايي اكنون محل عبور تانك و دهتن و تريلي و 206 نقلي و ژيان و فولكس سلطنتي است...گهگاه كسي حال داشته باشد دوچرخهاي هم ركاب ميزند و مجبور است از همانجا بگذرد...گهگاه يك جراثقال هم چمباتمه زده است تا دستهخري بهنام آپارتمان را اسكلتبندي كند...سرتاسر اين خيابان هم بسيار دقيق برنامهريزي شده است و پر از بقالي و چقالي است...از آپاراتي و تعويض روغني بگير تا ماستبندي و نوشتافزاري...دو قدم مانده با چارراهاي كه عشقي چشمك زن ميشود و عشقي روي انتظار (Hold) حضرت پليس ميرود...يك سمند پليس هم در گلوگاه خيابان براي موتورگيري و بازكردن راه و نوشتن برگه جريمه و انواع خدمات ايستاده است...درست زير دماغ خيابان يك ماشين گشت امر به معروف كه نگران سلامت مزاج جامعه است نيز حاضر بهيراق آماده خدمت است...جاي پارك خب صد البته نيست...اولي كه زرنگتر بوده است عشقي پارك كرده است...همه هم كار فوتي-فوري دارند...دومي هم كه كباباش در شرف يخيدن است لنگ يك شيشه دوغ آبعلي خانواده است...خيابان قفل ميشود...شما زنتان درد زايمان دارد و چارقدم بالاتر سر نبش يك خيابان چرك و شلوغتر بيمارستان زنان و زايمان است و بايد فوري زائو را برسانيد...هر آن ممكن است كيسهي رحم پاره شود و هم نوزاد و هم مادر تلف شود...هي دستتان روي بوق است...هي عربده ميكشيد...براي باز شدن راه و به موقع رسيدن به بيمارستان چند راه داريد:
1) فحش به شهرداري بدهيد...
2) فحش به بچه بدهيد كه بيموقع وقت آمدناش گرفته است...
3) فحش به پارككنندهي دوبل بدهيد...
4) فحش به پليس راهنمايي بدهيد...
5) فحش به پليس گشت ارشاد بدهيد...
6) فحش به خودتان بدهيد كه چهرا اول صبح و موقع خلوتي خيابان به بيمارستان نيامدهايد...
7) از خودروي خود پياده شويد ، زنتان را بغل بزنيد و تا دم بيمارستان بدويد...
8) خودتان را به سرنوشت بسپاريد ، سيگاري آتش بزنيد و صلوات بفرستيد...
9) تصميم بگيريد در انتخابات شوراهاي بعدي باشكوهتر شركت كنيد و در انتخاب شهردار قويتر كوشا باشيد...
11) داستان مرا با مفاهيم ديگر جايگزين كنيد...مثلاً به جاي قانون همان خيابان تنگ و ترش را بگذاريد...
12) كلاً بيخيال دنيا و مافيها بشويد و بچسبيد به فلسفه ، پس از نوش جان كردن همان كباب و دوغ آبعلي...
13) به نويسندهي اين يادداشت فحش بدهيد كه فكر شما را درگير چنين مزخرفاتاي كردهاست و بگوييد: كو تا آنروز؟...خدا خودش بزرگ است...