روزي تفقدي كن درويش بينوا را
مدتهاست دوستان نزديك من كه خوب با حال و فضاي من آشنا هستند از دست من دلخورند كه چهرا طنزگونه مطلب نمينويسم و آن تكخالهاي خودم را رو نميكنم...بدبختانه نه اينكه در اين فضاي ابزورد آدم طنازي نباشم...هستم...به شدت هم هستم...اما هميشه ناخودآگاه ، انگار چيزي بيخ خر-ام را ميگيرد و ميگويد: در اين فضاي مزخرف عقيم و بيسواد اگر تو هم بخواهي از كنار اين فاجعه خندان و مسخرهچي بگذري پس چه ميشود؟...راستاش من مثل آن آقاي طناز نيستم كه تيم خندهرويي ( دقيقاً مثل مجلسگرمكنهاي روضهها) داشته باشم كه جلوي نوشتههايام رج شوند و به هرچه بينمك بنده قهقه بزنند و تهاش سند منگولهدار دُرهاي درخشان بنده را به نام خودم محضري كنند و بفرمايند: « جانا سخن از دل ما ميگويي »...راستاش از ضعف جنسيت هم رنج ميبرم و متأسفانه نويسندهي زن نيستم تا از پايينتنهام دلبري كنم و آب از هفتچاك مخاطبان آقايام و « ايش ايش » حسادت همجنسان خود راه بيندازم...بهطور ناخودآگاه طنز و ابزورديتهي من به خانهي گرم خودم رانده شده است و ترجيح ميدهم نزديكانام مثل هر روز از دست من ريسه بروند و نفس در سينههاشان حبس شود...من به عزيزان خودم خيلي بدهكارم...خانهام جاي حرفهاي گلدرشت نيست...و در اين كه احترام خانوادهام را دارم ابدا شرمگين نيستم...تنها جاييكه انسان معني پيدا ميكند خانه و خانواده است و به آنانكه ميپندارند خانواده آزادي را محدود مي كند ابدا اعتقادي ندارم...اما در عينحال بحثهاي نرم و جدي را در كنار دوستاناي دارم كه نياز به رمزشكني حرفهاي من ندارند و دستور زبان همديگر را سالهاست مي دانيم...با آنان در فضايي كاملاً آرام تحليل ميكنيم كه گاه شكل عصبي و پرخاشياش در وبلاگ منتشر ميشود...چهرا؟...چون در دنياي مجازي بدبختانه فقط و فقط با حماقت سر و كار دارم و گلدرشتهاي ابله هم ، همين دنياي مجازي را انگار تسخير كردهاند...فلذا خود به خود طنز يادم ميرود...
با اينحال چشم...
قول ميدهم بيشتر خودم باشم و همان آدم شوخ و چرندگوي زندهگي جفنگ باشم...به شرطيكه تضمين بدهيد بابت هر« مينيمال » بنده خايهمالام كنيد كه بيشتر خوشام بيايد...
آنجور كه من فهميدهام ايراني جماعت عشق « جملات قصار» در ژانر « گوگلريدر » است...
چشم ، چند چشمه برايتان ميآيم كه فرق گوته و شميده را در نيابيد...اگر فكر ميكنيد طنازي و دلبري و مينيمالايسم از نوع گوگلريدري مشتري جمعكن خواهد بود ، چشم...
هرچند يكبار هم ، از كتابهاي خوانده ، پز ميدهم و اسم برايتان رديف ميكنم...و هي شلوغاش ميكنم كه فلان فيلم جان مرا هفتبار گرفت و مثل سگ هفتجان به خودم بازگرداند...با فلان آهنگ عاشقيها كردم و لب تو لب بوديم كه ته آهنگ ، ناقص ماند و دلبر، لبمان را گاز گرفت و عشق به جدايي انجاميد...از فلان ديالوگهاي ماندگار نيز قول شرف ميدهم « آلترناتيولي » سرقدم بروم...هر بهچند يكبار نثر شاملويي به خيكتان ميبندم و ميفرمايمتان از هزاران آيداي منقبض در آينهي هميشه آيينهام...دُشنه بر ديس و سبلت برآمده از بُناگوش...چشم...قول ميدهم تا جان در بدن دارم ، قلم طنازم را به شما فرهيختهگان هديه كنم...
.
با اينحال چشم...
قول ميدهم بيشتر خودم باشم و همان آدم شوخ و چرندگوي زندهگي جفنگ باشم...به شرطيكه تضمين بدهيد بابت هر« مينيمال » بنده خايهمالام كنيد كه بيشتر خوشام بيايد...
آنجور كه من فهميدهام ايراني جماعت عشق « جملات قصار» در ژانر « گوگلريدر » است...
چشم ، چند چشمه برايتان ميآيم كه فرق گوته و شميده را در نيابيد...اگر فكر ميكنيد طنازي و دلبري و مينيمالايسم از نوع گوگلريدري مشتري جمعكن خواهد بود ، چشم...
هرچند يكبار هم ، از كتابهاي خوانده ، پز ميدهم و اسم برايتان رديف ميكنم...و هي شلوغاش ميكنم كه فلان فيلم جان مرا هفتبار گرفت و مثل سگ هفتجان به خودم بازگرداند...با فلان آهنگ عاشقيها كردم و لب تو لب بوديم كه ته آهنگ ، ناقص ماند و دلبر، لبمان را گاز گرفت و عشق به جدايي انجاميد...از فلان ديالوگهاي ماندگار نيز قول شرف ميدهم « آلترناتيولي » سرقدم بروم...هر بهچند يكبار نثر شاملويي به خيكتان ميبندم و ميفرمايمتان از هزاران آيداي منقبض در آينهي هميشه آيينهام...دُشنه بر ديس و سبلت برآمده از بُناگوش...چشم...قول ميدهم تا جان در بدن دارم ، قلم طنازم را به شما فرهيختهگان هديه كنم...
.
.
.
دو سه سطر زير قرار بود توي متن بالا گنجانده شود...اما نميدانم چهطور جا ماند...با اين حال براي اينكه به خودم جفا نكرده باشم به عنوان نان اضافه براي نوش جان ميگذارم:
من مثل عليرضا رضايي نيستم كه از ميان اينهمه طناز ، سوگلي نيكآهنگ بشوم...شرمنده كه از ميان اين همه طناز ، نيكآهنگ هم حتي نشدم و تخصص در جلب يكچنين بينمكهايي ندارم...
دو سه سطر زير قرار بود توي متن بالا گنجانده شود...اما نميدانم چهطور جا ماند...با اين حال براي اينكه به خودم جفا نكرده باشم به عنوان نان اضافه براي نوش جان ميگذارم:
من مثل عليرضا رضايي نيستم كه از ميان اينهمه طناز ، سوگلي نيكآهنگ بشوم...شرمنده كه از ميان اين همه طناز ، نيكآهنگ هم حتي نشدم و تخصص در جلب يكچنين بينمكهايي ندارم...