براي استورهي ناميرا ، گوگوش
گوگوش همه چيز من است...معشوقه...مادر..و انيس تنهاييها و خستهگيها...
تصوير ناب زنانهگي...تصوير اهورايي يك صداي ناياب است...
او هميشه براي من در يك هالهي قدسي قرار دارد كه ديگر چون او نخواهد آمد...
او تنها يك زن شهير نيست...براي دست كم پنج نسل ، او دلنوازي دارد...از خرد و كلان...كوچك و بزرگ...مذهبي و غير مذهبي...عقلمدار و احساسي...
گوگوش همراه مهربان هميشهگي ماست...با بغض فريشتهگوناش گريستيم...با لبخند ناياب او خنديديم...
لحظات خوش همحسي من و مادرم ، زمانيست كه گوگوش برايمان ميخواند...در آن لحظه من و مادرم انس كودكي خويش را دوباره باز مييابيم...
گوگوش مَفصل احساسات مجروح من و معشوقههاي من است...
صداي گوگوش را بايد با خشخش سوزن ِسُريده بر صفحههاي 45 دور كاسپين بشنوي تا حس و حالاش را بهتر درك كني...
آيا تا به حال از خود پرسيدهايد ، روزانه چند نوبت به نام و چهرهي ناميراي گوگوش سرچ ميزنند؟...
گوگوش استورهي ما بوده است و خواهد ماند...
روزنامهنگاری برایم میگفت: «وقتی میخواستم از مرز تاجیکستان به شکل غیر قانونی برای تهیه گزارش در منطقه بدخشان وارد خاک افغانستان شوم. قاچاقچی که مارا میبرد میگفت: حتمن برای عبور از مرز با خودتان نوار گوگوش بیاورید.»
آن روزها به نظرم این داستان اغراقآمیز میآمد. اما وقتی روزگار مرا به آن سرزمین کشاند، شبی را تا صبح به پای حرفهای جوانی نشستم که روز به روز احوال این خواننده ایرانی را میدانست و با صدها عکس این آدم سالها زندگی کردهبود، باور کردم گوگوش خواننده ایرانی چیزی فراتر از حد یک خواننده روز است. البته بگذارید روایت آن دوست را هم برایتان کامل کنم که میگفت وقتی میخواستند از مرز تاجیکستان در روزهای جنگ داخلی عبور کنند. برای گذر از پاسگاههای مرزی کارشان با یکی دو کاست از ترانههای این خواننده راه میافتاده است.
از « تو» براي يادآوري اين احساس خوش هميشهگي سپاسگزارم...
تصوير ناب زنانهگي...تصوير اهورايي يك صداي ناياب است...
او هميشه براي من در يك هالهي قدسي قرار دارد كه ديگر چون او نخواهد آمد...
او تنها يك زن شهير نيست...براي دست كم پنج نسل ، او دلنوازي دارد...از خرد و كلان...كوچك و بزرگ...مذهبي و غير مذهبي...عقلمدار و احساسي...
گوگوش همراه مهربان هميشهگي ماست...با بغض فريشتهگوناش گريستيم...با لبخند ناياب او خنديديم...
لحظات خوش همحسي من و مادرم ، زمانيست كه گوگوش برايمان ميخواند...در آن لحظه من و مادرم انس كودكي خويش را دوباره باز مييابيم...
گوگوش مَفصل احساسات مجروح من و معشوقههاي من است...
صداي گوگوش را بايد با خشخش سوزن ِسُريده بر صفحههاي 45 دور كاسپين بشنوي تا حس و حالاش را بهتر درك كني...
آيا تا به حال از خود پرسيدهايد ، روزانه چند نوبت به نام و چهرهي ناميراي گوگوش سرچ ميزنند؟...
گوگوش استورهي ما بوده است و خواهد ماند...
روزنامهنگاری برایم میگفت: «وقتی میخواستم از مرز تاجیکستان به شکل غیر قانونی برای تهیه گزارش در منطقه بدخشان وارد خاک افغانستان شوم. قاچاقچی که مارا میبرد میگفت: حتمن برای عبور از مرز با خودتان نوار گوگوش بیاورید.»
آن روزها به نظرم این داستان اغراقآمیز میآمد. اما وقتی روزگار مرا به آن سرزمین کشاند، شبی را تا صبح به پای حرفهای جوانی نشستم که روز به روز احوال این خواننده ایرانی را میدانست و با صدها عکس این آدم سالها زندگی کردهبود، باور کردم گوگوش خواننده ایرانی چیزی فراتر از حد یک خواننده روز است. البته بگذارید روایت آن دوست را هم برایتان کامل کنم که میگفت وقتی میخواستند از مرز تاجیکستان در روزهای جنگ داخلی عبور کنند. برای گذر از پاسگاههای مرزی کارشان با یکی دو کاست از ترانههای این خواننده راه میافتاده است.
از « تو» براي يادآوري اين احساس خوش هميشهگي سپاسگزارم...