همهي اسكيسهاي سينمايي من
هاني توي بد موقعي زنگ زده بود...مثل هميشه...بهش ميگم: دو ساعت ديگه زنگ بزن...هي ميگه: ايرزا حموماي؟...صدات ميپيچه...تو مستراحاي؟...شيطونه ميگه..چي ميگه؟...هان؟...هان؟...نه جون من بوگو...از سقف برو بالا...آدم نبايد اينقد بيادب باشه...يك ساعت بعد شلوارو هنوز از كون نكنده زنگ زده...بماند كه حسابي شاش هم دارم...خب بوگو...كلي خندهي شاد (كلاً هاني يه دختر بيش-فعالاه و بايد يه كافه رو الكي به هم بيريزه) و بعد كلي اطلاعات عمومي و فيلان...ميگه: ايرزا حي بن يقظان چهطور ميميره؟...يادتون باشه حي بن يقظان يعني زندهي بيدار...خب فكرشُ بكن: نصف شب كورمال كورمال دنبال دفترچه تيليفون باشي كه يه ايرزا رو پيدا كني كه خيلي باسواده...و لنگ يه كلمهي پنج حرفي كه دوتاي اولش به حي بن يقظان ربط داره و دوتاي آخرش به مثلاً جان ديلينجر ، گنگستر معروف آمريكا و درست همون شب لوله آب خونهت هم بتركه و تا 5 صبح تو خيابون از سرما بيل بيل كني كه چي؟ كه مأمور امداد آب و فاضلاب مسيرو درست بلد نيست...فكرشُ بكن: تو سرما كه هي سيگار پك ميزني ، هاني زنگ بزنه و بپرسه: دو حرفي: مايهي حيات...به اين ميگن: يه موقعيت ناب سينمايي...كه وصل ميشه به سينماي استعلايي و خوراك سينما چهار...
پايان داستان: ايرزا سيگاري آتيش زده و بغل دست مأمور خيس آب ، قصهي حيبن يقظان تعريف ميكنه...و مأمور با خميازه بيسيم رو گرفته جلو دهناش تا همكارها قصه رو بشنون و كيف كنن...
پايان داستان: ايرزا سيگاري آتيش زده و بغل دست مأمور خيس آب ، قصهي حيبن يقظان تعريف ميكنه...و مأمور با خميازه بيسيم رو گرفته جلو دهناش تا همكارها قصه رو بشنون و كيف كنن...