پيروزي
دستات را ميگذاري رویِ زمين ... هان نفسات را تو بده...خب؟...فكر همهچيز را از خودت دور كن...فكر نكن الان دارد طناب دار را دور گردناش سفت ميكند...پايات را رویِ پدال استارت محكم كن...پایِ عقبات خوب محكم باشد...نوك انگشتانات را بفشار بر رویِ زمين سفت پيست...چشمانات به رو-به-رو باشد...فكر نكن الان پاي دوماش هم رویِ چارپايه گذاشت...چشمانات را ببند و نفس عميق بكش...هان...كمي گردنات را گرم كن...مچ دستانات را...بگذار ماهيچههايات آزاد و رها باشند...نگذار فكر طناباي كه با دستاناش دور گردن نازكاش سفت ميشود تو را از قهرماني باز دارد....به خط خودت فكر كن...ماهيچههایِ پاهايات را ببين چه ورز آمدهاند؟...فكرش را بكن؟...چهقدر برایِ پيروزي زحمت كشيدي؟...تو بايد پيروز شوي...نه نه...اگر او پريد از رویِ چارپايه مهم نيست...اگر دارد دست-و-پا ميزند زياد مهم نيست...چشمانات را به خط پايان متمركز كن...بگذار تا گوشات فقط صدایِ شليك رهايي را بشنود...صدایِ خرخر گلویِ او نبايد آزارت بدهد...بگذار تاب بخورد...آنقدر تاب بخورد تا خودش آرام شود...نفس را از سينه آرام بيرون بده...هفتتير بالا رفتهاست...به او فكر نكن...حالا پنجههایِ پاياش آخرين لرزهها را ميكنند...دمپايي از پاياش همين حالا افتاد...فكر نكن...انگشت رویِ ماشه رفته است...مراقب باش...به بغلدستيها فكر نكن...به پنجههایِ پایِ او فكر نكن...حالا با شمارهیِ من او آرام گرفته است...من مطمئنام تو پيروزي...انگشت بر ماشه فشار آورد...
برو...تند برو...تو پيروزي...او حالا آرام است...برو... يكلحظه هم به مرگ او فكر نكن...برو...تيز برو...برو تو پيروزي...تندتر برو...زنگ در خانه فشرده ميشود...نگران نباش...زن همسايه است...ميخواهد بفهمد صدایِ چه بودهاست؟...تو نگران نباش...تو پيروزي...خودشان جسدش را از بالایِ حلقهیِ همان لوستري كه چند زن و مرد رقصان دورش دارد ، پايين ميكشند...از همان حلقه پايين ميكشند...برو...تو ميتواني...تو پيروزي...حالا او را پايين آوردهاند...صدایِ جيغ زن همسايهاست...نترس...يك واكنش طبيعيست...هركس اول يكمرده را ببيند اينطور ميشود...نترس...دست به تناش گذاشتهاند هنوز داغ است...برو...تندتر برو...حالا يكي نشسته بر رویِ سينهاش و نفس به او ميدهد...غصه نخور...فايدهاي ندارد...انگار صد سالاست كه خوابيده است...نگران او نباش...هيچكس به اندازهیِ او امشب را آرام نخواهد خوابيد...برو...تندتر برو...برو...تو پيروزي.
برو...تند برو...تو پيروزي...او حالا آرام است...برو... يكلحظه هم به مرگ او فكر نكن...برو...تيز برو...برو تو پيروزي...تندتر برو...زنگ در خانه فشرده ميشود...نگران نباش...زن همسايه است...ميخواهد بفهمد صدایِ چه بودهاست؟...تو نگران نباش...تو پيروزي...خودشان جسدش را از بالایِ حلقهیِ همان لوستري كه چند زن و مرد رقصان دورش دارد ، پايين ميكشند...از همان حلقه پايين ميكشند...برو...تو ميتواني...تو پيروزي...حالا او را پايين آوردهاند...صدایِ جيغ زن همسايهاست...نترس...يك واكنش طبيعيست...هركس اول يكمرده را ببيند اينطور ميشود...نترس...دست به تناش گذاشتهاند هنوز داغ است...برو...تندتر برو...حالا يكي نشسته بر رویِ سينهاش و نفس به او ميدهد...غصه نخور...فايدهاي ندارد...انگار صد سالاست كه خوابيده است...نگران او نباش...هيچكس به اندازهیِ او امشب را آرام نخواهد خوابيد...برو...تندتر برو...برو...تو پيروزي.