بي تو              

Friday, May 11, 2007

چه‌چيز در اوزویِ نازنين و پيه‌ت موندريان هست که اين‌گونه شبيه به يک‌ديگر مي‌بينم‌شان؟...چه‌را قاب بندي‌هایِ اين دو بزرگ‌وار اين‌قدر شبيه هم‌اند؟...اين سلوک معنوي و به‌شدت زميني چه‌گونه با اين تركيب‌بندي تلاقي مي‌يابند؟...آيا نشان از يک توالي و يک شکار بي‌نهايت ندارند؟...اين تکرارهایِ يک ضرب‌آهنگ واحد و انتشار تک‌ياخته‌ایِ Note-ها و ساختن هارمونی ِبه‌شدت حسي ولي با وانموده‌هایِ عقلاني چه مي‌خواهد برساند؟...وجوه اشتراک اين بزرگ‌واران با دو نقاش بي‌نهايت نزديک به حال و هوایِ خودم در چه هستند؟...جکسن پولاک و موريس اشر...نظر شما چيست؟...حالا به همه اين‌ها موسيقی ِ ديوانه‌وار و سرشار از تکرار trance را نيز بيفزاييد...آن ميني‌ماليسم تک‌مضراب‌اي چه حس خوش‌آيندي در من دارد که اين‌قدر ريشه‌هایِ ذهني‌ام را با آنان هم‌خون مي‌کند؟...چه‌را همه‌یِ اين‌ها از يک پوچي مي‌گويند؟...مي‌دانيد پوچی ِ ني‌چه هم از اين جنس گاهانی ِاشراقي‌ست؟...تابه حال پوچی ِ مثبت شنيده‌ايد؟...اين‌كه چه‌را اصولاً وادیِ هنر را برگزيدم و از تمام شقوق آن تنها گرافيک و فورم آن‌ را مي‌پسندم؟...اين‌‌ها تمام سووال‌هايي‌ست كه هميشه از انديشيدن و پاسخ دادن به آن‌ها لذت برده‌‌ام.
فعلاً موقعيت خوبي برایِ تايپ ندارم و صدایِ کي‌بورد مزاحم خواب ديگران است...به‌موقع‌اش مفصل‌تر خواهم نوشت.
.
.
.
اسباب تفرج:

پرژن وُرد ، فارسي ندارد...از همه خوش‌مزه‌تر خنده‌هایِ حضار و كف‌زدن‌هاشان است كه واقعاً فارسي ندارد...