بي تو              

Tuesday, June 5, 2007

من درد ندارم

ما کور نبوديم.ما مي‌ديديم.ما درد خود را پنهان مي‌کرديم تا آن‌گونه که شما دوست داريد ببينيدمان.ما هميشه آن‌گونه خود را آرايش مي‌کرديم که دوست‌مان داشته باشيد.و زماني‌که دانستيد ما فقط يک من در آينه ايستاده و غم‌گين بوده‌ايم به ما خنديديد.ما هم‌‌‌آن درد واگو نشده بوديم.ما خودمان را در من‌ ضرب کرده بوديم.ما آينه را مي‌شکستيم تا من‌هایِ بيش‌تر شويم.من خودم را مي‌شکستم تا تو را در آينه ببينم.تو اما در آينه‌یِ من متکثّر نمي‌شدي.من خود را شکستم تا شما را ببينم و با شما سخن بگويم.اما شما مرا نمي‌خواستيد.
شما کوريد. شما ما را نمي‌بينيد.شما ما را نمي‌خواستيد.

چند وقت است يک دل سير جلویِ شما نگريسته‌ام.يک دل سير نتوانسته‌ام نشان‌تان بدهم چه‌قدر دل‌ام پر غم بوده‌است.يک دل سير برایِ شما نناليده‌ام که چه‌قدر تنهايم.

چه مسخره گفت آن ابرمرد شعر ايران: « من درد مشترک‌ام ، مرا فرياد کن » .

چه مضحک خوانديم.چه گريه‌دار گفتيم: من من‌ام.دردم برایِ خودم.

ما کور بوديم که اين‌ها را نديديم.

ما در آينه مي‌گرييم. و شما هم‌چنان مي‌خنديد.