معترضه
یک فایل وورد هميشه روی دسکتاپ و کنار دستم دارم...و درون آن مطالب آماده دارم...تصمیم گرفتهام از وبلاگ یک حس واحد و کارت پستالی بسازم...معلوم نکند کجا ناراحتم...کجا خوشحالم...و کجا مریضم...چون به ضرس یقین باور کردم که وبلاگ محرم اسرار خوبی نیست...و باید کسی را یافت که از صمیم دل دوستی با او را خود انتخاب کردهای...میخواهم خودم را ترمیم کنم...پیچ و مهرههای روحام را باید از نو بیندازم...وجدانام زخمیست...احساساتام پوسته کرده است...اما درونام هنوز از عشق میجوشد...و به همین دليل هنوز زندهام...خوشحالام اگر دور و برم را خلوت کردهام از آدمها...جز یكی دو دوست که نبودنشان آزارم میدهد، عطای تمام آشناییها را بخشیدهام...باید به خودم کمک کنم...بايد خلوت بشود دور و برم تا تمام وجودم را با كسانیكه دوستشان دارم و خوب مرا میفهمند قسمت كنم...باید بیاموزم کسانیرا که دوست دارم ، نه با حرف که با رفتار خود دوست داشته باشم...اگر به همین یکی دو دوست باقیمانده در زندهگیم هم پشت بکنم، مطمئنام زندهگی را وداع خواهم کرد...دیگر تعارفی با خودم ندارم...پس با چنگ و دندان خودم را و زندهگی خلوت خودم را حفظ میکنم...