RE-member M= 4
از او پرسیدم چهطور شد به اینروز افتادی. آب دماغاش را بالا کشید و گفت: تعریفی نیست. دستی به تناش کشیدم. جای کبودیها هنوز بود. آرام رویاش دست کشیدم. دستاناش را گرفتم توی دستام و گفتم: ماه بالا سر-ام را میبینی؟ مثل خودم بود. از ماه بدش میآمد. به او گفتم: میانهات با حیوانات دیگر چهطور است؟ معلوم بود که با هیچکس میانهای دیگر ندارد. از همهچیز و همهکس بیزار بود. تعریف کرد روز اول زندهگی مشترک خیلی خوش بودند. خیلی. اصلاً به اهلیتاش کسی کار نداشت. همه عاشق معصومیت سر و وضعاش بودند. کسی نپرسیده بود از کجا آمده است. وقتی شب اول توی یک تخت کنار هم خوابیدند، قشنگترین شب زندهگیاش بود. میگفت بدبختیاش شبی اتفاق افتاد که رادیوی خانوم خراب شد. آنموقع را خوب یادش هست که خانوم میخواست صدای پیغام خود را بشنود. و آن قطعه موسیقی که تقدیم به محبوباش کرده بود را بشنود. میخواست آن نوای آنسوی دیگر سیاه ماه را بشنود. تا اینکه رادیو پارازیت افتاد. خانوم عصبانی بود. میخواست ببیند متنای که برای تقدیم آماده کرده بود چهجور است. میخواست با آن صدای خوش گوینده هم بشنود. این متن را بارها و بارها نوشته بود و پاره کرده بود و راضی نمیشد. تا اینکه نوشته بود:
عزیزم یادت هست اولبار ما کجا همرا دیدیم؟ جنگل سیاهای که میگفتی مادرت آنجا تو را زایید و از زور خونریزی مرد. گفتی پدرت همانجا چالاش کرد.
میدانست لغت چال کردن زیاد محترمانه و مناسب نیست.اما اگر مینوشت بهخاک سپرده شد و یا خاکاش کردند بیشتر دلگیر میشد. پس بیشتر دلشوره داشت درست همین فعل چال شدن را گوینده بدون هیچ دستکاری بیاورد. همانروز را یادش میآمد که رادیو پارازیت افتاد و خانوم عصبی خودش را درست در آغوشاش و روی تخت انداخت. اول کمی با موهایاش بازی کرد. ناگهان گوشاش را گرفت و کشید. گوش چپاش را توی دهاناش کرد و هی جوید. ناخن بلندش را توی تخم چشماش فرو کرد و از بیخ درآورد. با ناخنگیر ناخنهای او را تا ته کشید. هی جیغ میزد و به گوشهای پرتاباش میکرد. همهجای تناش از اینهمه دقدلی کبود بود. خانوم همانشب ،خرس کوچولو را انداخت توی سطل زباله.
اگر برایات تعریف کنم خانوم برای چهکسی آهنگ تقدیمی داشت شاید مرا بهتر بشناسی.
عزیزم یادت هست اولبار ما کجا همرا دیدیم؟ جنگل سیاهای که میگفتی مادرت آنجا تو را زایید و از زور خونریزی مرد. گفتی پدرت همانجا چالاش کرد.
میدانست لغت چال کردن زیاد محترمانه و مناسب نیست.اما اگر مینوشت بهخاک سپرده شد و یا خاکاش کردند بیشتر دلگیر میشد. پس بیشتر دلشوره داشت درست همین فعل چال شدن را گوینده بدون هیچ دستکاری بیاورد. همانروز را یادش میآمد که رادیو پارازیت افتاد و خانوم عصبی خودش را درست در آغوشاش و روی تخت انداخت. اول کمی با موهایاش بازی کرد. ناگهان گوشاش را گرفت و کشید. گوش چپاش را توی دهاناش کرد و هی جوید. ناخن بلندش را توی تخم چشماش فرو کرد و از بیخ درآورد. با ناخنگیر ناخنهای او را تا ته کشید. هی جیغ میزد و به گوشهای پرتاباش میکرد. همهجای تناش از اینهمه دقدلی کبود بود. خانوم همانشب ،خرس کوچولو را انداخت توی سطل زباله.
اگر برایات تعریف کنم خانوم برای چهکسی آهنگ تقدیمی داشت شاید مرا بهتر بشناسی.