بي تو              

Sunday, February 10, 2008

رای درفش سياه

.
.
.
زن: ای مرد ببین؛ از همان آستان که آمدن آن شاه ژنده‌پوش را دیدی نگاه کن؛ اینک در پی او سپاه تازیان را می‌بینیم.

(سرکرده شمشیر کش و سراسیمه به درون می‌دود.)

سرکرده: ما همه شکار مرگ بودیم و خود نمی‌دانستیم.داوری پایان نیافته است.بنگرید که داوران اصلی از راه می‌رسند.آن‌ها یک دریا سپاهند. نه درود می‌گویند نه بدرود؛ نه می‌پرسند و نه گوششان به پاسخ است. آن‌ها به زبان شمشیر سخن می‌گویند!

(موبد تیغ در کف به درون می‌دود.)

موبد: ما در تله افتاده‌ایم؛ تازیان تازیان!

سرباز: تیغ بکشید! نیزه بردارید! زوبین‌ها؛ تبیره‌ها-

سردار: جمله بی‌هوده! به مرگ نماز برید که اینک بر در ایستاده است. بی‌شماره؛ چون ریگ‌های بیابان که در توفان می‌پراکند و چشم گیتی را تیره می‌کند!

زن: آری، اینک داوران اصلی از راه می‌رسند. شما را که درفش سپید بود این بود داوری؛ تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!

(خاموشی.)

مرگ یزدگرد / بهرام بیضایی.