رای درفش سياه
.
.
.
زن: ای مرد ببین؛ از همان آستان که آمدن آن شاه ژندهپوش را دیدی نگاه کن؛ اینک در پی او سپاه تازیان را میبینیم.
.
.
زن: ای مرد ببین؛ از همان آستان که آمدن آن شاه ژندهپوش را دیدی نگاه کن؛ اینک در پی او سپاه تازیان را میبینیم.
(سرکرده شمشیر کش و سراسیمه به درون میدود.)
سرکرده: ما همه شکار مرگ بودیم و خود نمیدانستیم.داوری پایان نیافته است.بنگرید که داوران اصلی از راه میرسند.آنها یک دریا سپاهند. نه درود میگویند نه بدرود؛ نه میپرسند و نه گوششان به پاسخ است. آنها به زبان شمشیر سخن میگویند!
(موبد تیغ در کف به درون میدود.)
موبد: ما در تله افتادهایم؛ تازیان تازیان!
سرباز: تیغ بکشید! نیزه بردارید! زوبینها؛ تبیرهها-
سردار: جمله بیهوده! به مرگ نماز برید که اینک بر در ایستاده است. بیشماره؛ چون ریگهای بیابان که در توفان میپراکند و چشم گیتی را تیره میکند!
زن: آری، اینک داوران اصلی از راه میرسند. شما را که درفش سپید بود این بود داوری؛ تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!
(خاموشی.)
مرگ یزدگرد / بهرام بیضایی.