بي تو              

Wednesday, February 6, 2008

چهره به چهره تو به تو

در روایت اول‌شخص اگر خودت را آدم گیج و گولی نشان دهی که مثلاً خطاهای خودت را به رخ بکشی باز مطمئن باش که داری جذابیت شخصیتی راوی را دوچندان می‌کنی...این گیجی حسن می‌شود...
در روایت اول‌شخص اگر خودت را به نک و نال بزنی و غصه نشان بدهی و خودت را یک آدم بیار و کم‌توقع‌ای که هی پشت پا می‌خورد باز بدان دنبال ترحم‌ای...باز خواننده‌ات باید هوای تو را داشته باشد...
در روایت اول‌شخص اگر خودت را دست بالا بگیری و غرغر کنی که دیگران نمی‌فهمند و ببین که من چه‌قدر خوب می‌فهمم و دیگران خنگ مطلقند...شاید دسته‌ای با غرور غرغرورزانه‌ات هم‌دلی کنند ولی مطمئن باش دانسته‌های تو هیچ جذابیت‌ای برای مخاطب ندارد...مخاطب باید خودش کشف کند...خودش باید به چیزی برسد که خانه‌ی آخر می‌نامیم‌اش...تو فقط مازها را ترسیم کن...هر راه‌ای هم خواستی کور کن...اصلاً‌سرکاری باش...هیچ راه‌ای به رسیدن آن قالب پنیر برای آقاموشه و خانوم موشه نگذار...بگذار جماعت موش خرگوش‌نما مچل‌ات بشوند...پس به همین‌دلیل من روایت اول‌شخص را می‌بوسم و کنار می‌گذارم...
در روایت سوم‌شخص است که شیطنت به‌تر نمایان می‌شود...به‌تر خودت را قهرمان می‌کنی...اما من راه دیگری را برمی‌گزینم ترجیح می‌دهم روایت اول‌شخص آقای راوی اول‌شخص‌ای را انتخاب کنم که ته ته‌اش معلوم می‌شود خانوم است و تازه قرار است تغییر جنسیت هم بدهد...باور ندارید؟...وقتی رمان‌اش منتشر شد متوجه می‌شوید...