بي تو              

Tuesday, February 12, 2008

زمستانيه

مدت‌هاست که خودم را که همیشه یکی از پی‌جوترین افراد تئاتر می‌دانستم از آن فضا جدا کرده‌ام و هیچ روی خوشی به آن فضای پر از نکبت و ادبار ندارم...به نظرم می‌رسید که در محیط تئاتری اداها و تظاهرها و شارلاتان‌بازی بیش از هر بازی ارج و قرب دارد...مدت‌هاست که در خلوت خود فقط نمایش‌نامه‌های نویسنده‌گان محبوب خودم را دنبال می‌کنم و در ذهن خود طرح‌های اجراهایی که دیگر امیدی به اجراشان ندارم می‌ریزم...مدت‌هاست که دفترچه‌هایم زیر تلی از طرح دیگر رمقی برای نفس ندارند...
اما وقتی این فهرست بندی‌های مقلدانه و بهاریه‌های پایان سال را که دیدم و وقتی دیدم نام برخی تعمداً به بوته‌ی فراموشی سپرده شده است شرم‌ام آمد که چیزی ننویسم...
خوش‌حالم که نام محسن یلفانی پس از سال‌ها نامش در جریده‌ای آمد که فقط یاد دارم علی نصیریان با جسارت نامش را در برنامه‌ی زنده‌ی طلوع ماه آورد و از دوستی‌اش دم زد...خوش‌حالم اگر هم گذرا نام شارمین میمندی‌نژاد هم آمد و کاش یادی از تک‌گل‌کرده‌ها نیز بود...مثلاً‌ آرمان امید...
خوش‌حالم که ابراهیم مکی که بی‌شک هنوز کتاب عوامل نمایش آن خواندنی‌ترین کتاب تئاتری‌ست ذکری از او هم آمد و برای شناختن او بایستی نگاهی به مقالات نیلوفر بیضایی بیندازیم...
اما سوختم وقتی نام عباس نعلبندیان را نیافتم...چشمم به درد آمد بس‌که گشتم...شما هم ببینید انشاءالله که باشد...سوختم وقتی نام پرویز صیاد را نیافتم...چشمم به درد آمد بس‌که گشتم...شما هم ببینید انشاءالله که باشد...سوختم وقتی نام خجسته کیا...مهین تجدد را نیافتم...چشمم به درد آمد بس‌که گشتم...شما هم ببینید انشاءالله که باشد...سوختم وقتی نام دکتر آشور بانی‌پال بابلا را نیافتم...چشمم به درد آمد بس‌که گشتم...شما هم ببینید انشاءالله که باشد...بگذریم که انگار کس محمد صالح (اعلاء) را نمی‌خواهد به‌یاد آورد...
بگذریم...دنگم گرفته‌است از فرازهای درخشان نعلبندیان بیاورم که ببینید چه‌طور درام ایرانی و در عین حال بسیار استاندارد نوشته است...بگذریم اهل سوگ‌نامه نیستم...اما شرافت هم خوب چیزی‌ست.