دستور زبان
@
برای درج یک مصاحبه دوست داریم عکسی از من و شما هم ضمیمه باشد. از آنگونه عکسها که انعکاس تصویر مصاحبه شونده در شیشهی زیر دست روی میز میافتد. یا شاید از آن عکسای که تو به دیوار تکیه زدهای و تمام قد دستانات را زیر بغل زدهای. تکیه بر دیواری که یادآور خاطرات است. خاطرات خانههایی با آجر قزاقی.
راستی چهرا عکسای از شما این دور و برها نمیبینم؟
آیا مانند من از تصویر به مفهوم گذشته میترسید و عاشق تصنع تصویرید به معنای ثبت فردا؟
@
چندسالیست که عطای قَبرستان را به قُرب سوگوارههایاش بخشیدهام. تا بهحال آن عکسهای رعنا را ایستاده بر دیوارهای زرد و چرک دیدهای؟ دیدهای چهگونه مظهر ایمان به زیستناند؟ دیدهای چهگونه با غرور میگویند: من زندهام؟ تنات نلرزیده از اینهمه یقین ِمرده؟ از اینهمه شور به شوری چشم قیشده؟ قی نکردی این همه شادی ماسیده بر گوشهی لبان سرد خویش را؟
حاشا که هنوز وقتی به قبلهی عکاس مینشینی باد بر غبغب مینشانی و گره از جبین خویش با لبخند امروز و فراموشی فردا میگیری و با شنیدن «تکان نخور» به تکان و تلقین فردایات در گور نمیاندیشی.
@
ما مردم زندهایم در قابهای عکس...برای بودن خویش وابستهایم به عکس. عکس ِهرچه انعکاس.
@
امروز بیا برو به عکاسخانه و به نیت عکسای قابشده بر بالای آرامگاهات به یادگار حالت بگیر. با این حس که نیستی اینهمه زندهگی را ببینی. اینهمه ثبت شور را در خویشتن تثبیت کنی.
@
امروز بیا به عکاسخانهی مادری و به یاد آر زهدانای که با درد ، هولات دادند به دنیای معکوس عکسها.
@
امروز به عکسای عاشقانه بنگر که دیروز عاشقاش بودی و حالا نمیخواهی سر به تناش باشد.
@
هیچ عکسای نیست که شرحای بخواهد، این ماییم که شرح عکس میشویم.
@
یک صحنهی زنده دارد تارکوفسکی در فیلم «کودکی ایوان» ، آنجا که سرباز روس با خشم و کین بر عکس پرصلابت هیتلر شلیک میکند و تصویر به جوانی و از جوانی به نوجوانی و از نوجوانی به کودکی در آغوش مادر میرود. آنجا سرباز از شلیک باز میایستد.
@
ما شرح زندهایم در مواجهه و هراسیده از دیدن وجه خویش.
@
ما عاشق ماندن در قاب عکس خویشایم و گریخته از هراس وجه خویش.
برای درج یک مصاحبه دوست داریم عکسی از من و شما هم ضمیمه باشد. از آنگونه عکسها که انعکاس تصویر مصاحبه شونده در شیشهی زیر دست روی میز میافتد. یا شاید از آن عکسای که تو به دیوار تکیه زدهای و تمام قد دستانات را زیر بغل زدهای. تکیه بر دیواری که یادآور خاطرات است. خاطرات خانههایی با آجر قزاقی.
راستی چهرا عکسای از شما این دور و برها نمیبینم؟
آیا مانند من از تصویر به مفهوم گذشته میترسید و عاشق تصنع تصویرید به معنای ثبت فردا؟
@
چندسالیست که عطای قَبرستان را به قُرب سوگوارههایاش بخشیدهام. تا بهحال آن عکسهای رعنا را ایستاده بر دیوارهای زرد و چرک دیدهای؟ دیدهای چهگونه مظهر ایمان به زیستناند؟ دیدهای چهگونه با غرور میگویند: من زندهام؟ تنات نلرزیده از اینهمه یقین ِمرده؟ از اینهمه شور به شوری چشم قیشده؟ قی نکردی این همه شادی ماسیده بر گوشهی لبان سرد خویش را؟
حاشا که هنوز وقتی به قبلهی عکاس مینشینی باد بر غبغب مینشانی و گره از جبین خویش با لبخند امروز و فراموشی فردا میگیری و با شنیدن «تکان نخور» به تکان و تلقین فردایات در گور نمیاندیشی.
@
ما مردم زندهایم در قابهای عکس...برای بودن خویش وابستهایم به عکس. عکس ِهرچه انعکاس.
@
امروز بیا برو به عکاسخانه و به نیت عکسای قابشده بر بالای آرامگاهات به یادگار حالت بگیر. با این حس که نیستی اینهمه زندهگی را ببینی. اینهمه ثبت شور را در خویشتن تثبیت کنی.
@
امروز بیا به عکاسخانهی مادری و به یاد آر زهدانای که با درد ، هولات دادند به دنیای معکوس عکسها.
@
امروز به عکسای عاشقانه بنگر که دیروز عاشقاش بودی و حالا نمیخواهی سر به تناش باشد.
@
هیچ عکسای نیست که شرحای بخواهد، این ماییم که شرح عکس میشویم.
@
یک صحنهی زنده دارد تارکوفسکی در فیلم «کودکی ایوان» ، آنجا که سرباز روس با خشم و کین بر عکس پرصلابت هیتلر شلیک میکند و تصویر به جوانی و از جوانی به نوجوانی و از نوجوانی به کودکی در آغوش مادر میرود. آنجا سرباز از شلیک باز میایستد.
@
ما شرح زندهایم در مواجهه و هراسیده از دیدن وجه خویش.
@
ما عاشق ماندن در قاب عکس خویشایم و گریخته از هراس وجه خویش.
@
Photography is a kind of primitive theater, a kind of Tableau Vivant, a figuration of the motionless and made-up face beneath which we see the dead.