بي تو              

Tuesday, September 23, 2008

رومئو و ژولیت

رومئو بر فراز برج میلاد:

رومئو (درحال شماره‌گیری): باید ساکت بود در این هیجان کاذب‌ای که پزشک معالج بگفت از تغیر فصل باشد ، این وول وول هیجانی.

ژولیت (از آن‌سوی خط): من ژولیت هستم ،لطفاً پس از شنیدن «صدبار گر توبه شکستی باز آی» پیغام خود را بگذارید.

رومئو: آن‌جا خورشید است و ژولیت چون خورشید خاور جلوه ‌می‌فروشد. ای خورشید زیبا طلوع کن.

صدای ژولیت:

صدبار گر توبه شکستی باز آی. (صدای بوق)

رومئو: ای فرشته‌ی درخشان باز هم به سخن در آی. از فراز کوه‌های البرز به سخن درآی.

ژولیت (ناگهان گوشی را برمی‌دارد.): آه. رومئوی من. خود تو نیستی؟ یا که این خیالات باطل قرص دی‌شب است؟ یا از همین سر ترالین 50 میلی است؟

رومئو: خداوندا این چه وقت تمام کردن اعتبار بود؟

ژولیت: آه ای رومئوی کچل من که یک تار موی تو را به هیچ فشن‌ای نمی‌دهم، وجود پدر خویش را انکار کن و نام‌ات را نپذیر و اگر هم راضی به این کار نیستی من نام خویش انکار کنم و چه‌ به‌تر که از مونتاگوها شوم.

رومئو: خوشم می‌آید از این‌همه خایه...الوووو...الووو؟

ژولیت: اذیت نکن چیزی بگو.

رومئو: بر پدر مخابرات، این‌جا هم آنتن می‌رود و می‌آید. الو؟ ای زیبای من...ژولیت من...ژولیت مهربان، صدای من می‌آید؟

ژولیت: بله می‌آید. جواب مرا بده...چه می‌کنی؟...کی برویم ثبت احوال؟

رومئو: ژولیت من روی‌ام به سوی کوه سیاه...اعتبارم رو به کاهش است. تو که از خاندان کاپولت‌های خرپول هستی ، یک اعتبار برای من بخر و اس.‌ام‌.اس کن.

ژولیت: تو جان بخواه. اما این چه کاری‌ست؟ تو قطع کن من زنگ می‌زنم.

رومئو: نه نه این سزاوار نی‌ست. من نخست زنگ زدم.

(در این حین تماس قطع می‌شود و رومئو دوان دوان به سمت پایین برج دوان می‌شود و شماره از پی شماره همی می‌گیرد اما خبری نمی‌شود...فحش همی می‌دهد و سرگشته می‌دود. آسان‌سور خراب شده است و عرق‌ریزان می‌دود. ناگاه زنگ می‌خورد. بر روی ال سی دی حک شده است: مامان. گوشی را با تأنی برمی‌دارد).

مامان: رومئو سر راه‌ات چارتا نان سنگک خشخاشی بخر برای دم افطار هیچ نانی نداریم.