بي تو              

Wednesday, September 24, 2008

Definition

@

فرض‌ام را روشن می‌گویم:

این تصویر کسی‌ست که تصمیم به مردن دارد. نه این‌که عمدی در مردن‌اش باشد که مردن‌اش از اوامر رفتن‌ است. چه با عوامل بودن کاری ندارد.

تا به حال عکس‌های دم حجله‌گاه را دیده‌اید؟ ایستاده‌اید به درنگ‌ای هرچند اندک؟ خواسته‌اید بشناسید که ایستاده‌اید. جزییات چهره را کاویده‌اید. به نام خوب دقیق شده‌اید. گاه لبی بر چیده‌اید که هاه او را می‌شناختم. گاه بر آن شمایل زن‌ای که بر اعلان مرگ بوده ، مجبور به تخیل‌شده‌اید تنها با خواندن نام‌اش که نه از تصویر خبری‌ست و نه نشانه‌ای دقیق از زن باقی‌ست.

حال جزییات عکس‌ای را برمی‌رسیم که بیش از یک سیمای ساده‌ است و سیمای او پنهان مانده لابه‌لای بی‌شمار خط ناخوانا. پناه برده در سایه‌روشن‌ها. میان برگ‌ها گم مانده‌ است. اما لب خندی محو بر چهره نمایان است. عکاس کی‌ست؟ در آن لحظه چه رابطه‌ای میان سوژه و عکاس بوده که خنده بر لب نشانده است؟ موضوع پشت سر سوژه چه اهمیتی برای سوژه داشته‌است؟

حال می‌رویم از فردا به فرض ِ پس‌فردا. دیگر صاحب این عکس نی‌ست.

روان‌کاوی سوژه باشد برای خواننده‌ی عکس.

@
مکان عشق‌ورزی‌های ما صرفاً یک مکان نی‌ست. مکان دوست‌داشته شدن. دوست داشتن. رنج کشیدن است. حالا بی‌من که شرح آن مکان‌ها بوده‌ام ، یک شی‌ء مرده‌است. یک چند ابعاد ول شده‌اند و پرت افتاده از طبیعت خویش‌اند.

@
آیا زیبایی‌شناسی جویس در «تصویر هنرمند درجوانی» درست است که برای رسیدن به زیبایی‌شناسی ناب ، باید به حس‌ای ایستا رسید؟ نه شگرف باشد ، نه اشک‌انگیز نه شورانگیز و نه خنده‌ناک.
آیا چنین است؟

@
معماری مکان در این حس ایستا چه نقشی دارد؟ هرچه خطوط عمود باشد و هرچه مورب؟...و هرچه در افق؟...و هرچه در تلاقی‌های مستمر؟...و هرچه با شور تنیده باشد؟...و هرچه با کاربری آمیخته؟...

@
مکان جایی‌ست برای حضور. حضور درغیاب است که حاضر می‌شود. فضای منفی ، شی‌ء درون قاب را می‌نمایاند. مکان جایی‌ست که من را تعریف می‌کند.

@
مکان تاریک‌خانه‌ی ثبت ِاحوال است.

@
مکان جایی‌ست در اضطراب نبودن و همیشه مستحضر.