بي تو              

Friday, May 29, 2009

مریم تو به من بد کردی

عبدي ، دوست‌ام ، استاد جامعه‌شناس است از شاگردان دكتر تن.هايي (ببخشيد اگر نام دكتر را ضدسرچ كردم...) با او توي قطار راجع به همه‌چيز حرف مي‌زديم...با هم فيلم ديديم...موسيقي‌هاي مرا گوش گرفت...او كه آن‌قدر ذوب در كتاب‌هاي خود است و ان‌قدر درگير مديريت گروه جامعه‌شناسي‌ست كه ظهور خصوصيات انساني در او دير است...اما همين او ،‌ آن‌چنان شيفته‌ي آهنگ‌هاي من شده بود كه شب‌ها مي‌گفت: اي‌رزا شب بيا خونه فيلم ببين...حالا او اهل فيلم ني‌ست...پس من ترجيح مي‌دادم خانه‌ي محمود بمانم تا چار پنج صبح بحث كنيم...دوست داشت من در كنارش باشم و گه‌گاه كرم بحث كردن من وول وول‌اي به تن‌اش بيندازد...
عبدي از اوضاع سواد در مملكت مي‌ناليد...اين‌كه هنوز ماركس نخوانده چنان شيفته‌ي هابرماس مي‌شويم كه نگو...مثل اين مي‌ماند كه پل آستر را فاكنر نخوانده خداي بامبول‌هاي ادبي و كريستين بوبن را مولوي ثاني بشماري...

محمود مي‌داند جنس موسيقي‌هايي كه من مدام در گوش دارم از چي‌‌ست...محمود از معدود آدم‌هايي‌ست كه به‌شدت سيستماتيك است...دقت بي‌نطيري در تحليل متون دارد...شيوه‌ي تدريس او نيز در دانش‌گاه متن‌خواني‌ست...مثلاً مانيفست ماركس را سطر به سطر مي‌خواند و تحليل مي‌كند...محمود كه خود سليقه‌ي موسيقي مرا مي‌داند ، اما شيطنت مي‌كند و غزل‌هاي شجريان و بنان را مي‌گذارد...مي‌گويم: اي‌بابا دست‌كم تصنيف بگذار...مي‌خندد و مي‌گويد: موسيقي سردرد آور...با اين‌حال روز آخر همين محمود از من خواست هرچه در لب‌تاب دارم براي او هم بريزم...گفتمك محمود جان لب‌تاب عبدي و مهدي را با من اشتباه گرفتي...چشم برسم خانه حتماً دي‌وي‌دي از محتويات سيستم خودم را برايت رايت مي‌كنم...

مهدي از همه اين‌ها انعطاف بيش‌تري در هنر و خاصه موسيقي دارد...اما متأسفانه همه اين‌ها كه از فضاي روشن فكري مي‌نالند خودشان را از زيبايي‌هاي تكنيك‌هاي ضعيف محروم كرده‌اند...مثلاً زيبايي هاي هنر تصادفي...هنر حسي بي‌قاعده...را دوست ندارند...به‌عكس من كه عاشق futurism هستم شايد آن‌ها بويي از science fiction داشته باشند...به عكس آنان كه من عاشق دشيل همت و جان لو كاره و غيره هستم بعيد مي‌دانم با detective plastics ارتباطي برقرار كنند...

با همه اين‌ها ، تماس‌ها و اصطكاك‌ها مزيت و خوبي‌هايي هم دارد...هم من در اجبار به ظرافت‌هاي هنرهاي ناب و تكنيكي دقت مي‌كنم و هم آنان مجبور مي‌شوند از ضعف‌هاي تكنيكي لذت ببرند...ممكن است مثل من عاشق ترانه‌هاي (براي من) نوستالژيك سياوش شمس شوند...

مثلاً ترانه «مريم» سياوش شمس آن‌جا كه مي‌خواند:

مريم تو به من بد كردي...عشق تو رو باور كردم...و قس عليهذا را يكي از خاطره‌انگيزترين ترانه‌هايي‌ مي‌دانم كه هنوزاهنوز مرا در خود ذوب مي‌كند...

سياوش شمس از آن‌دست خواننده‌گان‌اي‌ست كه اعتيادش مرا به سختي آزرد و از بازگشت‌اش با اين اوضاع و احوال درهم‌شكسته زياد خرسند نشدم...من سياوش شمس را گاه‌هايي به‌مراتب ، حتي از جو سترياني كه آن‌همه دوست دارم ، بيش‌تر دوست دارم...و اين‌را يك‌روز بالاخره محمود و مهدي و عبدي و حتي خود مريم نيز خواهند فهميد...

حالا که قصه‌مون تمومه ، گفتی عشق و عاشقی کدومه
پشیمون شدن‌ات یه روزی ، بزرگ‌ترین آرزومه
بزار ترانه‌مو بخونم ، تا عاشقا بدونن
پیام قلب شکسته‌مو ، به گوش تو برسونن

مریم تو به من بد کردی
مریم تو به من بد کردی
عشق تو رو باور کردم ، گل عشق‌مو پر پر کردی
وقتی شبا مهتاب ، واسه دل ِ بی‌تاب می‌خونن از قصه‌ی خواب

می‌ترسم بخوابم و تو بیای به خوابم و بگم بمون بری بی‌جواب
خواب خوش تو چشام نمی‌آد ، بی‌تو چشامو نمی‌خواد
می‌ترسم پشیمون نباشی ، وای بر من ای داد بی‌داد

مریم تو به من بد کردی
مریم تو به من بد کردی
عشق تو رو باور کردم ، گل عشق‌مو پر پر کردی

(مریم)
(مریم)

دستای گرم صحنه و نور ، نتونست جاتو بگیره
تو رفتی که این آوازه خون ، صداش تو بغض بمیره
بی‌خبر بشنو ترانه‌هام ، همه از تو می‌خونن
تو نیستی ولی خاطره‌هات ، مثل سایه می‌مونن

مریم تو به من بد کردی
مریم تو به من بد کردی
عشق تو رو باور کردم ، گل عشق‌مو پر پر کردی

مریم تو به من بد کردی
عشق تو رو باور کردم