شهميرزا آقا زاد
يكي از سرگرميهاي من چشمچراني است...
يكي از خيابانهاي شهر شلوغام را نشان كردهام و وقتي مشغول صحبت با دوستانام عبور زنان و دختركان را چشمچراني ميكنم...روحيه و شايد سرنوشت من دقيقاً شباهت به نزار قباني داشته باشد...من هم چون او عاشق زنان هستم و من هم چون او هربار بر بوم خويش طرح عشق ميزنم...در زندهگي من نيز زنان زيادي بوده است...زنان زندهگي من نيز بسيار دوستداشتني و در عين حال مزخرف بودهاند...شهرزاد زن نمونهي من است... و شايد زن افسونگر نزار نيز از جنس زن نامدهي من بوده باشد...من قابليت انطباق هر زناي با شهرزاد درونام را دارم...مدتي را با بزك شهرزاد خويش ميزيام...مدتي به سينهبند او دل ميبندم...مدتي زبان بر مهبل او ميزنم...مدتي زباناش را به ساعد خوني خويش ميكشم...و درست در لحظهي اوج عاشقي جنون ادواري مردي مرفه بر زن مفلوك آوار ميشود و زن را به ديوار ميكوبد و از عقب او را و از كون ميكنم...
يكي از سرگرميهاي من فريب زنان است...
بخشي از رمان «شهميرزا آقا زاد»
يكي از خيابانهاي شهر شلوغام را نشان كردهام و وقتي مشغول صحبت با دوستانام عبور زنان و دختركان را چشمچراني ميكنم...روحيه و شايد سرنوشت من دقيقاً شباهت به نزار قباني داشته باشد...من هم چون او عاشق زنان هستم و من هم چون او هربار بر بوم خويش طرح عشق ميزنم...در زندهگي من نيز زنان زيادي بوده است...زنان زندهگي من نيز بسيار دوستداشتني و در عين حال مزخرف بودهاند...شهرزاد زن نمونهي من است... و شايد زن افسونگر نزار نيز از جنس زن نامدهي من بوده باشد...من قابليت انطباق هر زناي با شهرزاد درونام را دارم...مدتي را با بزك شهرزاد خويش ميزيام...مدتي به سينهبند او دل ميبندم...مدتي زبان بر مهبل او ميزنم...مدتي زباناش را به ساعد خوني خويش ميكشم...و درست در لحظهي اوج عاشقي جنون ادواري مردي مرفه بر زن مفلوك آوار ميشود و زن را به ديوار ميكوبد و از عقب او را و از كون ميكنم...
يكي از سرگرميهاي من فريب زنان است...
بخشي از رمان «شهميرزا آقا زاد»