بي تو              

Tuesday, June 30, 2009

هَزار ِمن مي‌خواند هنوز: هرگز هرگز

مانده فقط شماره‌ي دوستان‌اي كه تا ته از خود من‌اند...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...

دوستان‌اي كه هيچ ندارند جز همين شرافت بو داده...همين خود بودن هميشه‌گي...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

مانده فقط شماره‌هاي يك‌درميان ِ محمود و مهدي و حامد و فرهاد...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

مانده شماره‌ي خواهر و مادر و برادر و خانواده...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

مانده همين رفيق‌اي كه ذره ذره‌ي حضورت با او بود كه بايد پاك‌اش كني...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

مانده همين دو رقم آب‌رو...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

رفيقان يك‌به‌يك رفتند...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

مانده فقط رفقايي كه چون من‌اند و از عوايد من هيچ ضرر نمي‌بينند و از عواقب ايشان من نيز همان‌ام كه بايد باشم...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

من حافظه‌ي رقم و اعشار ندارم...خون هم بالا بياورم محال است حتي شماره‌ي خودم را به‌ياد آورم...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

فقط نبايد شماره‌ي دوستاني در گوشي بماند كه دوست نداري از بابت آشنايي با تو آزار بينند...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

من و رفيق كه هرشب خداحافظ‌مان به ديداري به قيامت شبيه است...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

هرشب تا ته شب ناشكيب مي‌خنديم...و من البته هنوز مي‌لرزم...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

دل‌ام تنگ شنيدن صداي خيلي‌هاست...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

از شماره‌هاي ناشناس اين‌روزها خيلي زنگ مي‌خورد...بر نمي‌دارم چون هميشه...من و ماييم و سايه‌ي شوم كم.پ كهر.زيك...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

هرچه در اي‌ميل‌ها مانده و رفته پاك شده...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

مانده فقط كتاب‌هاي‌ام...نه...دست‌ام به خاك كردن‌شان نمي‌رود...استالين مي‌ماند...مگر نمانده تا ام‌روز؟...1984 مي‌ماند...مگر رفته اكنون؟...قلعه‌ي حيوانات مي‌ماند...مگر رفته هيچ‌وقت؟...كليله مي‌خوانم هنوز...مي‌‌ماند...فرج بعد از شدت مي‌ماند...مگر فرج ، شدت گرفت كه برود؟...
هَزار ِمن مي‌خواند به دستان لرزان من هنوز...نخواند شهرزاد من؟...مي‌ماند...مگر رفته كه نماند؟...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

آيا كشتار شصتي‌ها مكرر مي‌شود؟...حالا ميرحسين چه دارد از آن‌روزها؟...چه دارد از ام‌روز؟...باز هم سكوت؟...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

حالا با خيال راحت ام‌روز را براي فردا از خاطره‌ها بزداييد...خيال‌تان اي فرداها خوش...من نبوده‌ام...نبوده‌ام هرگز...

هرگز هرگز...