بي تو              

Monday, June 29, 2009

تغيّر لازم / تغيّر متعدي 1

يك‌بار از دوستان خودم خواستم تا در يك بازي صادقانه شريك شوند و از اولين تجربه‌ي سكس خود بنويسند...اما كسي نمي‌خواهد بنويسد...
من اما مرزي ندارم كه از آن پي‌روي كنم...در واقع مرزي ميان فنتزي و واقع نمي‌بينم و براي همين آدمي نبوده‌ام هيجان داشته باشم بابت نداشته‌هاي‌ام...هميشه سيراب سكسي بوده‌ام و هميشه سيراب قدرت بوده‌ام و هميشه سيراب قهرماني بوده‌ام...هميشه سيراب جوايز ريز و درشت بوده‌ام...چيزي نبوده‌ است كه به آن نرسيده باشم...اگر كام‌كاري در تجربه است...خب نبايد در اعلان مرگ‌ام بنويسند ناكام...در حجله‌ام نبايد شاخ نبات بياوزيند و طبق‌كشان تا دم مزارم زار و زور بر روي آيات عربي انتقال مفهوم كنند...چون من شادخوار بوده‌ام و شاد زيسته‌ام و بارها دور و بري‌هاي خويش را نيز شاد كرده‌ام...اما به همان اندازه كه خوبي داشته‌ام خوبي‌هاي‌ام عين پلشتي و آزار هم بوده است و بسته به جنس آن‌كس كه خوبي را پذيرا بوده‌است مسير خوبي خودبه‌خود تغيير يافته است...دختري‌كه از دوستي من يك ارضاي ناقابل خواسته است بسته به شرايط اقليمي(اجتماعي-سياسي-جغرافيايي) دير يا زود به آن رسيده است و رابطه‌ تكميل شده است...چون در باب مفاعله بايد دوسويه بوده باشد ورنه ربط بوده است كه لزوماً از اين‌سو به آن‌سو اگر بوده از آن‌سو به اين سو نبايستي بوده باشد...رابطه پاسخ دوسويه است به موضوع ربط...حالاست كه موفقيت خودش را پابرهنه وسط مي‌اندازد...موفقيت معنايي زاييده است كه خودش را بر قبلي زائده مي‌كند...وفق‌اي اگر به موافقت نينجامد ، سويه‌ها از تعادل زيباشناختي خود برهم مي‌خورد...پس موفقيت در موافقت است...و در رابطه خود‌به‌خود موافقت هم‌پوشاني شده و موفقيت از آن منشاء خير مي‌شود و خيري كه به اختيار ركاب مي‌دهد خودش را در رابطه بازتوليد مي‌كند...پس موافقت در رابطه به خير مي‌انجامد و لزوماً ناكامي كه تفسير بيروني نقص است خودبه‌خود نقض غرض است و محال را ممكن مي‌كند...
اين‌جاست كه من در رابطه ، غيريت را نمي‌فهم‌ام كه جز اين اگر بوده باشد رابطه از آغاز ممكن نمي‌بوده است...