بي تو              

Friday, June 26, 2009

WE ARE THE WORLD

من و ميم و مادرم سليقه‌هاي بسيار نزديك به هم داريم...اما دنياي به‌شدت متفاوتي داريم...تصاويري كه ما را به هم مي‌رساند يكي‌‌ست...يكي از گره‌گاه‌هاي من و ميم و مادرم مايكل جكسن بوده است...مادر عاشق نبوغ و break dance مشهور بود كه پس از الويس پريسلي كسي اين حق را نداشت كه جاي‌اش را اشغال كند...مايكل جكسن يعني ليزا ته‌ي‌لور...مايكل جكسن يعني رونالد ريگان...مايكل جكسن يعني ليزا ماري پريسلي...مايكل جكسن يعني هيجان عجيب ميم و كودكانه‌هايي باورنكردني...مايكل نه تنها خواننده‌ي بزرگ‌سالان بود كه قهرمان كودكان نيز بود...پيتر پن هزاره‌ي سوم بود...
با رفتن ميكي دوباره خاطرات بلوغ من زنده شد...من هفده ساله بودم كه اسپرم‌هاي خودم را شناختم...همان زمان بود كه همه‌چيز زنده‌گي‌م مايكل جكسن بود...اين اعجوبه خواب و خوراك مرا گرفته بود...به در و ديوار مي‌زدم تا كارهاي او را پيدا كنم...بالش زير سر-ام يك راديوي قديمي آزمايش بود كه مدام پيچ راديو‌اش را به سمت top 20 بي‌بي‌سي ورلد سرويس مي‌گرداندم...مدت‌ها به كمين مي‌نشستم تا كاري از مايكل بشنوم...در آن‌دوران موسيقي به شدت حرام بود...دهه‌ي شصت دهه‌ي جرم سنگين موسيقي بود...دهه‌اي كه آيت‌الله خميني هنوز آن‌قدر اصلاح‌طلب ديني نشده بود كه اندكي مماشات به خرج دهد و اجازه‌ي ورود موسيقي در پيت لاس‌آنجيليز (ببخشيد اين‌طور تلفظ مي‌كنم) وطني را بدهد...هنوز مانده بود تا آن‌روز كه dangerous روي تبليغات فروش‌گاه‌هاي زنجيره‌اي رفاه اكبر شاه پخش شود...هنوز آن beat شكستن شيشه‌...آن اينترلود دينجرس نيامده بود تا دنياي همه‌مان را تسخير كند...صفحه‌هاي 33 دور Jackson's five كنار دست‌ام بود...و هنوز جرأت رفتن پشت شهرداري را نداشتم كه سوزن پيك‌آپ گرام‌ام را درست كنم...واي خدايا كنسرت هانو-فر آلمان و آن لباس فضانوردي آخرش را موبه‌مو خاطرم هست...آن‌روز سيزده به‌در بود...همه رفته بودند به باغ مجاور باغ‌چاله ، شكارگاه سابق شاه ، و من در خانه مانده بودم و كنسرت را مي‌ديدم...چه تمسخرها ديدم وقتي با بغض كنسرت‌‌هاي‌اش را سرمه‌ي چشمان مي‌كردم...نام‌اش را وقتي مسخره مي‌كردند با عصبيت سكوت مي‌كردم...

مايكل جكسن در ذهن بيمار و عقب‌مانده‌ي مذهبي سمبل فساد شده بود...من اما با او قد كشيدم...او اعتماد به نفس را به من آورد...با او بود كه نخستين‌بار عاشق شدم و با هم‌او بودم كه عشق‌ام ترك‌ام كرد...در عزاي پدرم او را مي‌شنيدم و آرام مي‌شدم...در تنهاترين تنهايي‌هاي‌ام او بود كه هم‌دم‌ام ماند و رهاي‌ام نكرد...روزي‌كه از سي‌دي‌فروش سر خيابان ايران‌زمين فول آلبوم مايكل را خريدم بي‌اختيار بغضي تمام وجودم را فراگرفت...براي همه‌ي آن محروميت‌ها كه ذره‌اي‌شان را مرجان ساتراپي در پرسپوليس‌اش آورده بود...مايكل جكسن نماد محروميت سي‌ساله‌ي من است...

دي‌شب تا حالا آن‌لاين اخبار لحظه‌به‌لحظه‌ي پشت در بيمارستان لس‌انجلس را دنبال مي‌كنم و تف بر اين روزگار مي‌اندازم و باز يادم مي‌آيد كه اكثر نوابغ‌اي كه عاشقانه با آن‌ها زيسته‌ام در دهه‌ي 40 زنده‌گي‌شان متوقف شده‌اند...

يادش به‌خير روزي‌كه با «لاي‌نل ريچي» آهنگ رويايي تمام كودكان دنيا را سرودند و دنيا را در پنجه‌ي صلح فراگرفتند...و همه يك‌صدا فرياد زدند: we are the world

حالا من مانده‌ام و «ميم‌» كه هنوز سراغ آن فيلم دوساعته‌اي را مي‌گيرد كه ccinema يك‌سال پيش پخش كرد و خاطرات همه‌مان را جراحي كرد...

روح‌اش شاد...



:WE ARE THE WORLD
The best memories I had...Michael Jackson is my surreptitious music...scary regime...I love you Mickey…"I can't stop my crying" Madonna said.
I am very shocked…I lost my talent…I lost my best pal…sorry…sorry Lisa