where is my wisdom?
آقاي احمدينژاد گرامي...با سلام
وقتي شما چارسال پيش راي آورديد من در انتخابات شركت نكرده بودم...نه اينكه مثل اين آقاي شميده تحريمي بوده باشم نه...چون اطلاعي راجع به زمين و «نفرين زمين» و كلاً زمينيها نداشتم...همان موقع هم يادم هست برخي همين آقاي شميده را خفت كردند كه حضرتآقا اگر شما تحريم نميكرديد و به الدنگ ديگري مثل دكتر معين راي ميدادي الان سايهي شوم شما يعني جناب دكتر بالاي سرمان نبود...ديدم عجب استدلال تخمياي...ببينيد خرده برده كه با هم نداريم؟ من هم براي يك سيارهي ديگر هستم و بيم جان هم ندارم...اما همانروزها اين آقاي شميده در قالب يك دهقان فداكار ظاهر شد و گفت: بنده نامام پطروس است و شغل خانوادهگيمان دهقاني بوده است...همانروز كه كمكم داشت «ويزاي زمين»ام تمام ميشد ، شميده حرف خوبي به من زد...گفت: مهم اين است كه به راي خودت ايمان داشته باشي و من به نداشتن رايام ايمان دارم...آنموقع ميتوانستم از شناسنامهي المثني رفيق متوفايي استفاده كنم...ولي نكردم...اما يادم هست همان روزها وقتي ديدم تنها كسيكه از ميمون خطاب كردن شما در وبلاگاش ناراحت بود و دلخوشي نداشت باز همين شميده بود...ديدم حرف حساب ميزند...چهرا ايرانيها خيم و خرد اين مرد يعني شما را ول كردهاند و به ظاهرش چسبيدهاند؟...كمكم با نام و ياد شما تفريح كردند...هي جوك ساختند...هي كاريكاتور كشيدند...چار سال تمام تخمه شكستند و خسوخاشاكها را بر هم كود كردند...تا وقت انتخابات شد و همه يكهو دويدند به چارگوشهي خانههاشان ومشغول جمع كردن زباله شدند...خب معلوم است نتيجه چه بشود...يكي ساعت 8:45 دقيقه هولهولكي خسوخاشاكاش را توي سطل خبرهگان انداخت...يكي 12:30 نيمهشب وقتي مامور بوقبوقاش را كرده بود و رفته بود هي صدا زد و هي صدا زد و آخرش مجبور شد خسوخاشاك را دم در خانهي همسايه بچپاند...شرمنده كه اينطور رك هستم...ولي ديدم خسوخاشاكها بدجور به سبزي ميزند...بوي گند همهجا را فراگرفته بود و با خودم گفتم: شايد رنگ كپك نان و لجن ته استخر آب هم رنگ مورد علاقهي ايرانيهاست...پنداري اين بوي عطر شادي ملت ايران بوده است...همهي خسوخاشاكها بستهبندي شد...برخي هم كه دنبال بازيافت آمده بودند و تر و خشك سوا كرده بودند...با خسوخاشاكهاي سبز قاطي شدند و همه دسته شد و يكجا به سمت بيرون از شهر برده شد...خب بقيهي فرايند كار را شما كه شهردار موفقاي هم بودهايد بهتر از من ميدانيد...قبرستاناي به نام قبرستان تاريخ بيرون شهر وجود دارد كه همهي خسوخاشاكها را روانهي آنجا ميكنند...رنگهاي مختلفاي هم آنجا هست..از رنگ سرخ بگيريد تا رنگ سياه...همهجور رنگاي هست...
اما آقاي احمدينژاد عزيز...مصدع اوقات شريف شدم تا خدمتتان مطلب كوتاهي عرض كنم: خسوخاشاك بندهي سراپا سبز كه با نام راي اشتباهي روانهي «سطل راي» شده است، تمام زندهگيام بود...توي آن: سرنوشت فرزندان ايرانزمين بود...در آنجا قرار بود چشمانداز سيساله ترسيم شود...طرح ايران آباد نوشته شده بود...دلام از اين ميسوزد چهرا مطالبات مرا هم بايد به حساب خسوخاشاك بگذارند؟...در سال اصلاح الگوي مصرف آيا درست است كه اينطور اسراف شود و اصلاً اعتنايي به بازيافتيها نشود؟...من از آقاي محتشميپور ميخواهم اگر بنا شد از تهبرگهاي تعرفهها هويت تمام صاحبان خسوخاشاكها پيدا شود...به «طرح فردا» ها نيز توجه شود...شايد فريبخوردهگاناي چون بندهي سراپا سبز، آنقدر مريخي بودهاند كه هنوز فرق ميان صندوق راي و «صندوق پيشنهادات-انتقادات» را نفهميدهاند و آخرش هم نه در اين و نه در آن كه توي سطل راي انداختهاند...
آقاي دكتر لطفاً به شكايت بنده در اسرع وقت رسيدهگي فرماييد...
وقتي شما چارسال پيش راي آورديد من در انتخابات شركت نكرده بودم...نه اينكه مثل اين آقاي شميده تحريمي بوده باشم نه...چون اطلاعي راجع به زمين و «نفرين زمين» و كلاً زمينيها نداشتم...همان موقع هم يادم هست برخي همين آقاي شميده را خفت كردند كه حضرتآقا اگر شما تحريم نميكرديد و به الدنگ ديگري مثل دكتر معين راي ميدادي الان سايهي شوم شما يعني جناب دكتر بالاي سرمان نبود...ديدم عجب استدلال تخمياي...ببينيد خرده برده كه با هم نداريم؟ من هم براي يك سيارهي ديگر هستم و بيم جان هم ندارم...اما همانروزها اين آقاي شميده در قالب يك دهقان فداكار ظاهر شد و گفت: بنده نامام پطروس است و شغل خانوادهگيمان دهقاني بوده است...همانروز كه كمكم داشت «ويزاي زمين»ام تمام ميشد ، شميده حرف خوبي به من زد...گفت: مهم اين است كه به راي خودت ايمان داشته باشي و من به نداشتن رايام ايمان دارم...آنموقع ميتوانستم از شناسنامهي المثني رفيق متوفايي استفاده كنم...ولي نكردم...اما يادم هست همان روزها وقتي ديدم تنها كسيكه از ميمون خطاب كردن شما در وبلاگاش ناراحت بود و دلخوشي نداشت باز همين شميده بود...ديدم حرف حساب ميزند...چهرا ايرانيها خيم و خرد اين مرد يعني شما را ول كردهاند و به ظاهرش چسبيدهاند؟...كمكم با نام و ياد شما تفريح كردند...هي جوك ساختند...هي كاريكاتور كشيدند...چار سال تمام تخمه شكستند و خسوخاشاكها را بر هم كود كردند...تا وقت انتخابات شد و همه يكهو دويدند به چارگوشهي خانههاشان ومشغول جمع كردن زباله شدند...خب معلوم است نتيجه چه بشود...يكي ساعت 8:45 دقيقه هولهولكي خسوخاشاكاش را توي سطل خبرهگان انداخت...يكي 12:30 نيمهشب وقتي مامور بوقبوقاش را كرده بود و رفته بود هي صدا زد و هي صدا زد و آخرش مجبور شد خسوخاشاك را دم در خانهي همسايه بچپاند...شرمنده كه اينطور رك هستم...ولي ديدم خسوخاشاكها بدجور به سبزي ميزند...بوي گند همهجا را فراگرفته بود و با خودم گفتم: شايد رنگ كپك نان و لجن ته استخر آب هم رنگ مورد علاقهي ايرانيهاست...پنداري اين بوي عطر شادي ملت ايران بوده است...همهي خسوخاشاكها بستهبندي شد...برخي هم كه دنبال بازيافت آمده بودند و تر و خشك سوا كرده بودند...با خسوخاشاكهاي سبز قاطي شدند و همه دسته شد و يكجا به سمت بيرون از شهر برده شد...خب بقيهي فرايند كار را شما كه شهردار موفقاي هم بودهايد بهتر از من ميدانيد...قبرستاناي به نام قبرستان تاريخ بيرون شهر وجود دارد كه همهي خسوخاشاكها را روانهي آنجا ميكنند...رنگهاي مختلفاي هم آنجا هست..از رنگ سرخ بگيريد تا رنگ سياه...همهجور رنگاي هست...
اما آقاي احمدينژاد عزيز...مصدع اوقات شريف شدم تا خدمتتان مطلب كوتاهي عرض كنم: خسوخاشاك بندهي سراپا سبز كه با نام راي اشتباهي روانهي «سطل راي» شده است، تمام زندهگيام بود...توي آن: سرنوشت فرزندان ايرانزمين بود...در آنجا قرار بود چشمانداز سيساله ترسيم شود...طرح ايران آباد نوشته شده بود...دلام از اين ميسوزد چهرا مطالبات مرا هم بايد به حساب خسوخاشاك بگذارند؟...در سال اصلاح الگوي مصرف آيا درست است كه اينطور اسراف شود و اصلاً اعتنايي به بازيافتيها نشود؟...من از آقاي محتشميپور ميخواهم اگر بنا شد از تهبرگهاي تعرفهها هويت تمام صاحبان خسوخاشاكها پيدا شود...به «طرح فردا» ها نيز توجه شود...شايد فريبخوردهگاناي چون بندهي سراپا سبز، آنقدر مريخي بودهاند كه هنوز فرق ميان صندوق راي و «صندوق پيشنهادات-انتقادات» را نفهميدهاند و آخرش هم نه در اين و نه در آن كه توي سطل راي انداختهاند...
آقاي دكتر لطفاً به شكايت بنده در اسرع وقت رسيدهگي فرماييد...