بي تو              

Tuesday, December 15, 2009

تصوير كلمات تصوير

فكرشُ‌ بكنيد...يه دوست داشتم كه بس‌كه پيله‌ي بهرام بيضايي شده بود مي‌تونست با گروه‌اش اين‌ور و اون‌ور جابه‌جا بشه...خيلي اصرار و مصرار كه استاد چي بخونم كه نوشته‌هام قوي بشه...استاد هم به او توصيه كرده بود: شكس‌پيه‌ر بخون...ايبسن بخون...سوفوكل بخون...


سه نويسنده‌ي فوق چنان بر كوروساوا هم تأثير گذاشته‌اند كه فقط يك نكته‌ي چشم‌گير در همه‌شان مشترك مي‌يابي كه تمام خصوصيات پنهان و آشكار يك دراماتيست بزرگ را در خود دارند و آن گفت‌‌وگو‌نويسي بي‌نقص‌شان است...شما محال است كه فيلم « راشومون » كوروساوا را ببينيد و تكيه‌ي فيلم بر گفت‌و‌گو را در نيابيد...
كوروساوا بسيار كلاسيك‌تر از اوزو بود...
اوزو دقيقا‌ً روش چخوف را داشت: نشت موضوع بر پيكره‌ي اثر چنان بود كه فورم و معنا را در خود ويروسي مي‌كرد و حس و فريم‌ها را نيز به موضوع مورد علاقه‌اش آلوده مي‌كرد...اما كوروساوا تحت تأثير نظام استوديويي كه درجواني ، به‌همت برادر، در آن استخدام شد ، تربيت و انضباط را با روحيه‌ي جنگاوران سامورايي درهم آميخت...
اوزو و دوست‌اش ، ‌كوگو نادا ، در مرحله‌ي پيش‌توليد كه همانا نگارش فيلم‌نامه بود ، چنان خود را در خانه‌اي حبس مي‌كردند كه فقط پياله‌هاي ساكه آنان را از حصارهاي كاغذي اين استوديو/خانه‌ي ژاپني خلاص مي‌كرد و اولين و آخرين پلان‌شان با شمايل يك ژاپن سنتي يعني « شكوفه‌هاي گيلاس » بسته مي‌شد...

كورساوا هم مانند خيلي از بزرگان سينما به شيوه‌ي سنتي و در مرحله‌ي نگارش فيلم‌نامه بازي‌گر مطلوب‌اش ، بازي‌گر مجنون‌اش « توشيرو ميفونه » را هم‌واره در نظر داشت و كلمات را در قواره‌ي دهان او مي‌بريد...همان‌گونه كه « كلاوس كين‌س‌كي » هرتزوگ جنون شخصيت‌هاي ويژه‌اش را براي او زنده مي‌كرد و « زيبيگ‌نيو سيبولس‌كي » وايدا هرزه‌گي و خشم خياباني را در تصاوير خونين او خط مي‌انداخت و « چيشو ريو » ي اوزو كه پياله‌هاي ساكه را در طعم خون معده‌ي الكلي ازو تجسم مي‌بخشيد...همه و همه آن بزرگان را به خلق شاه‌كارهاي خويش وامي‌داشت...شكس‌پيه‌ر نيز بي‌شك بازي‌گر استوره‌اي خودش را داشت...زن‌پوش خودش را داشت...

اوزو همان‌طور كه اريك بنتلي راجع به چخوف نوشته است ،‌ با نگفتن...با حاشيه‌ها ارتباط برقرار مي‌كند...اما شكس‌پيه‌ر سانتراليسم عجيب‌اي دارد...حول همان صحنه‌ي مدور تئاتر گلوب دور مي‌زند...اوزو ، چخوف سينما بود و كوروساوا شكس‌پيه‌ر آن...از آن‌ها بايد بيش‌تر آموخت...