بي تو              

Sunday, November 26, 2006

رداي مرگ

به فراهتی بگوئيد صبور و بردبار باشد. هدف او نيست بلکه لباسی است که بر تن دارد والا او را خوب می شناسيم

آيا مي‌تواني سال‌ها صبوري کني و تو را قاتل يکي از محبوب‌ترين کسان...محبوب‌ترين نويسنده‌گان جلوه دهند؟...خيلي به تو لطف کنند اين است که نام آن افسر ساواک ( يعني تو) برده نشود...لطف ديگرش اين است که آقا جلال اين ردا را بر شانه‌هایِ نحيف شما انداخته است...


"رودخانه در طرف ايران نسبتا آرام و در طرف ساحل شوروی کمی مغشوش و تند بود. جائی که صمد ايستاده بود، آب حتی به بالاتر از نافش نمی رسيد. او خود را در مسير آب ول کرد. سرشار از شوق و شعف تلالو تابش طلائی خورشيد روی سطح آب، پنجاه متری شنا نکرده بود که صدای فرياد صمد را شنيد "دکتر! دکتر!" برگشت و ديد صمد تا بالای شانه هايش توی آب است و هراسان دست و پا می زند. او چرخ زد و در خلاف جهت آب شروع کرد شنا به سمتی که دست و پا می زد. نصف راه را شنا کرده بود که سومين بار صدای صمد را شنيد ..."

"جريان تند آب صمد را بلعيد. او ديد که صمد ناپديد شد. ديد که جهان خاموش شد ديوانه وار، در ميان آب های کدر اين طرف و آن طرف زد. به هر جائی دست انداخت. ته رودخانه را کاويد. صدايشان ژاندارم ها را هم به صحنه کشاند. دقايقی گذشته بود با اندک رمقی که برايش مانده بود، خود را به پای رس رودحانه کشاند. سربازها دست دراز کردند و او را بيرون کشيدند. خاموشی دنيا را ديد، ناباور تمام ذهن را کاويد مگر راهی پيدا کند. هيچ راهی وجود نداشت. صمد ناپديد شده و سکوت مرگ حکمفرما بود."