بي تو              

Wednesday, December 13, 2006

يك

دارم با خودم فکر مي کنم وقتي يک آدم ِخنده-رو مثل من بميره چه‌طور براش پيام تسليت بفرستم؟

مثلاً خوبه که: يک دسته گل پلاستيکي که به بویِ بَه‌بَه آغشته باشه برفستم دم مجلس ختم‌اش که لایِ شاخه‌هایِ پلاستيکي‌ش و رو يه تيکه مقوا نوشته باشم:

« گه خوردي که مردي...حالا با کي بخندم؟ »

خوبه؟

آخه يه کم مي‌ترسم...نکنه شب اول قبر به خواب‌ام بياد و جواب بده:

« گه جد و آباء-ات بخوره...چش نداري ببيني دارم به ريش‌ات مي‌خندم؟ »

آره حالا واقعاً مي‌خنده؟...حالا زد و از شانس گه‌مون خنديد...باز اين‌جاش هم زياد نمي‌ترسم.

ترس واقعي وقتيه که صبح‌اش از ترس برم هرچي ريش و پشم دارم از ته بتراشم...آخه هرچي باشه ديگه قضيه ناموسي مي‌شه و هيچ دوست ندارم کسي به ريش‌ام بخنده.