شانسیبودهكهنفهمیدم
تمرین بشکن میکردم. حریفای نداشتم. اما توی یک دستی بشکن زدن هنوز قوی نشده بودم. خوب تمرکز کرده بودم که ماهیچههای باسن چپام را به سمت عکس عقربههای ساعت بچرخانم. و از توی کفش یکی یکی انگشت شست پای چپام را میرقصاندم. گاهی حالت علی شول را به خودم میگرفتم. مثل شتر جوز میانداختم و مثل قورباغه باد توی لپام مینداختم. باد توی لپام را با مشتهایم میشکستم. هر از گاهی انگشتان دستم را ترق تروق میشکستم. یک خانهی نیمهساز پیدا کرده بودم و توی کانال هوایش شبها میخوابیدم. صدای عجیب غریبی توی کانال میپیچید. هر صدا برایم یک نفر شده بود. گاهی صداها با هم دعوایشان میشد. گاهی با هم شوخی میکردند. یکبار یک صدا آنیکی را قلقلک داد.