بي تو              

Sunday, November 18, 2007

من و ربابه

بابام همیشه می‌گفت پسر تو چه‌قدر شبیه جانی دالر هستی؟ و من همیشه جانی دالر را با جانی واکر اشتباه می‌گرفتم. بعد کم‌کم جانی واکر را با بلک اند دکر قاتی کردم و یواش یواش هرچه توی ذهن‌ام همر بود می‌گفتم: چکش بادی...از این استقراء رسیده بودم به منظور بابا که من عین چکش بادی هستم. مثل چکش قوی هستم و توی دل همه نفوذ می‌کنم. اما توی زنده‌گی‌ام بیش‌تر جلوی نفوذها را گرفتم. پس باید پطرس فداکار می‌شدم. و برای این‌که هویت مستقلی داشته باشم،‌طای دسته دار را برداشتم و خودم را پیتر فداکار نامیدم. رساله‌ی رسول پطرس را هر وقت از اناجیل بیرون می‌کشیدم حالم دگرگون می‌شد و باز یاد جانی دالر می‌افتادم. می‌گفتم: آقا جان ببین نداشتیم‌ها؟
کم و بیش کارم هم همین شد. یک‌بار مته‌‌ی دریل شکست و در رفت و گوشه‌ی چشم‌ام را درید...ربابه خانوم همان‌روز نون پنیر سبزی نذرم کرد که پسر موخرمایی با آن چشمان نافذش کور نشود. ربابه خانوم را بچه که بود زیر برف کرده بودند تا بمیرد اما بعد سه روز رفته بودند سراغ‌اش و دیده بودند بچه پر رو دارد انگشتان‌اش را می‌خورد. گیس‌هایی داشت قد ریسمون الاهی که همه مسلمون‌ها به‌ش چنگ می‌زنند...اما پیر عجوزه‌ای از روی حسادت رشک‌های لای پستان ورچروکیده‌اش را لای گیس‌های ربابه خانوم ریخته بود و کچل‌اش کرده بود...هرچه د.د.ت هم به موهایش زدند افاقه نکرد...ربابه خانوم فقط یک دندان پایین داشت و هر وقت آب می‌خورد از درد لثه‌ها یک‌وری می‌خورد و حتماً هم باید آب تگری می‌خورد...و همیشه آب از لوچه‌هاش سرازیر می‌شد. ربابه خانوم ته استکان‌اش را مثل عرق‌خورهای زمان حافظ کف سرش می‌ریخت...ربابه خانوم بچه ماربین بود و شاید چون ما هم از اصفهان بودیم کمی با ما حس هم‌ذاتی داشت. ربابه خانوم به آرزوی‌اش رسید و درست بالای قبرش یک آب‌سرد کن نصب کردند...خیلی دوست دارم یک روز برای ربابه خانوم نون پنیر سبزی خیرات کنم. اما چه‌کنم که می‌گو‌یند آن‌چیزی که برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند. و به نظرم نون پنیر سبزی یعنی خیانت به معده. شاید بد نباشد از مصرف نون پنیر سبزی به خودکفایی برسیم و روزی گاز سی‌.ان.جی تولید کنیم...نمی‌دانم ، ولی جانی دالر خیلی موضوعات مهم‌ای توی زنده‌گی دارد که باید به تک‌ک‌شان فکر کند. مثلاً‌ چه‌را در طول هفته، دو روزش را همیشه با زیپ باز بیرون می‌رود. و از این مهم‌تر چه‌را هیچ‌وقت توی حساب قرض‌الحسنه‌ای که سی‌سال است باز کرده حتا یک پانصد تومنی برنده نشده است. جانی دالر خیلی غم‌گین است.