بي تو              

Saturday, November 3, 2007

RE-member M= 8

به‌گمانم این حق طبیعی هر مخاطب‌ داستان معمایی‌ست که به دنبال کلید حل معما باشد. و اگر نویسنده‌ی این داستان هیچ کلیدی ندهد و از مخاطب خود بخواهد ،‌ معما را بیابد ، کمی بی‌انصافی‌ست. مثلاً‌ ممکن است راز داستان در خود بیاد آوردن باشد. می‌‌گویم: مثلاً...مثلاً وقتی کسی فراموشی دارد که می‌بایست به‌یاد آورد و تنها یک تصویر در ذهن دارد و باید گذشته را به کیفیت حال خود واسازد و منطق‌اش را هم لحاظ کند. مثلاً اگر زنی در تخت بیمارستان فشار او را می‌گیرد که می‌تواند پرستار باشد ، کجای این داستان «او» حضور می‌یابد؟ آیا تمام اشیاء و تمام افراد دور و برمان ظرفیت حضور در داستان را دارند؟

آیا نویسنده می‌تواند به صرف این‌که یک بچه‌ای در جنگل‌ای سیاه زاده می‌شود و مادرش از زور خون‌ریزی می‌میرد. پدرش در همان جنگل سیاه مادر را چال‌ می‌کند و بعدها همین جنگل دوباره مکان عاشقی «او» می‌شود. به صرف همین یک تصویر خام می‌تواند منظور روایت را برساند؟ آیا اصولاً‌ داستان باید منظوری هم داشته باشد؟ آیا خواننده در پایان بفهمد چیز مهم‌ای نبوده است و سرش کلاه رفته حس خوشی به او دست خواهد داد؟ اصلاً ‌اجازه بدهید کمی بازتر بگویم: فرض کنید این داستان تنها هدف‌اش حضور در یک مسابقه‌ی دهان‌پر کن است و با تمام عناصر جذاب برای مخاب خاص و عام می‌خواهد برنده‌ی مسابقه بشود و سری توی سرا در بیاورد. خب این فرض هیچ خطایی ندارد. به‌نظرم «حتی» اگر داستانی برای بردن در مسابقه‌ای نوشته شود و به‌دنبال معیارهای آشنا باشد، باز اشکالی ندارد. مهم این است که این حرف‌های من به چه‌درد این داستان می‌خورد؟ همیشه این جنگ من و «او» بوده است. «او» همین دی‌روز از من پرسید: نویسنده چه‌گونه با یک تصویر خام و بسیار دم دستی می‌تواند مخاطب خود را تا پایان داستان بکشاند؟ و من و «او» با هم شرط‌ ای بستیم. که باختن در آن ، خط داستان را به‌کل تغییر خواهد داد.
اما اشکالی ندارد.
شاید اگر بیش‌تر از خود بازی بگویم ، به‌تر مرا بشناسی.