بي تو              

Saturday, December 22, 2007

از خانه ی فرهاد می لاگم

الان که دارم می نویسم با وُرد فرهاد می نویسم...معنیش اینه که نیم فاصله ها رو نمی شناسم و فقط دارم زور می زنم احساس خیلی خوبی که دارم ُ داغ داغ ، اول روی لوح دلم بعد روی صفحه ی شیشه ای پیش رو پیاده کنم. نمی خوام یادگاری این شب عزیز و فراموش نشدنی رو از دست بدم...مهم فقط این همه حس خوبیه که دارم...فرهاد بالا سرم رو تخت ولو شده و خرناسه می کشه مث خوک... و فقط خودم و تو می دونیم «فقط» دلیل اینهمه حس شاد و رها چی می تونه باشه...می خوام از اینجا و از ته حلقم فریاد بزنم:
آهای !هرچی دلت می خواد شیشکی در کن ولی «من» خیلی دوس ات دارم...