بي تو              

Thursday, February 14, 2008

prove it

آقای شین زبان‌اش جوش زده است و نمی‌تواند خوب زبانش را توی دهان بگرداند و حرف بزند و خیلی مبادی آداب است...پس ناچار است از مغازه‌ی الکتریکی که می‌خواهد آنتن تله‌ویزیون بخرد با ایما و اشاره سر جنس و قیمت آن چانه بزند...فکرش هم سخت است...باید عرق‌ای که از هفت چاک‌اش می‌چکد را ببینید تا خوب حس کنید...در کنار او یک جوان عصبی‌ست که با آن‌ور خط با فریاد و عصبانیت حرف می‌زند...گویا موبایل‌اش خوب آنتن نمی‌دهد...از آن‌سوی خیابان آقای سین عصای‌ سفیدش را گم کرده‌است و به‌سختی دنبال یک جوان‌مرد می‌گردد تا او را به این‌ور خیابان ببرد...از آن‌سوی خیابان یک وانت حامل بار گوسفند پیش می‌آید...آقای صاد همین‌طور که وانت‌اش لک و لک می‌کند نزدیک می‌شود و پشت فرمان یک مشته پول کهنه و لت‌وپار را با آب دهانش خیس می‌کند و می‌شمارد و هرازگاهی نیم‌نگاهی به جلویش هم می‌اندازد...آقای شین با اطوارهای شدت‌یافته‌اش هنوز موفق به فهماندن نشده است...جوان نیز هنوز فریاد می‌زند: گوش کن...الو؟...چی؟...بلندتر حرف بزن...نه تو گوش کن...
بالاخره یک دخربچه پیدا می‌شود که دست آقای سین را بگیرد...وانت آقای صاد نزدیک می‌شود...آقای شین با رنج بسیار حرف می‌زند: آقا آنتن‌اش از اون خوب‌ها باشه‌ها؟...دور و برمون پر از آپارتمانه‌ها؟...هر هشت شبکه رو هم می‌گیره؟...مخصوصاً‌ شبکه‌ی آموزش...خانوم‌ام همه‌ی برنامه‌های آموزش کوبلن‌دوزی را می‌خواد ضبط کنه...به دردخور هست؟...وانت آقای صاد می‌ایستد. می‌ایستد چون شک کرده است درست شمرده است یا نه؟...جوان عصبی حالا دارد می‌خندد...می‌خندد و می‌گوید: خانوم شرمنده...آخه صداتون خیلی شبیه هم بود...صدا هم که قطع و وصل می‌شد...گوشی را که قطع می‌کند جیغ شادمانه‌ای سرمی‌دهد و فریاد می‌زند: خدایا شکر...آقای سین از خیابان که رد می‌شود شروع می‌کند به فحش دادن...عینک را از چشم برمی‌دارد...دختربچه هاج و واج از ترس می‌گریزد...صدای فریادی از بلندگو شنیده می‌شود: کات...
آقای شین به سختی فریاد می‌زند: آقا صد دفعه گفتم که زبانم جوش زده است...