پايان دردناك ميگ ميگ
لابد شما هم شنيدهايد كه ديويد بكام وقتي ناراحتي پسرش را ميبيند كه چهرا كايوت باوجود آنهمه زحمات باز نميتواند نتيجه بگيرد ، به طراحان كارتون ، پول هنگفتي ميدهد تا آمال فرزند را برآورده كنند و رود رانر را به سزاياش برسانند...هرچه در اينترنت بگرديد از اين رابطهي عاطفي پدر و پسر جز اين ماجرا نمييابيد...
پس اين عقوبت رود رانر كه با كمي دقت پايان آن وصلهي ناجوري هم هست چه چيزي را نشان ميدهد؟
اما زياد نگران نباشيد...آخر ماجراي تلاشهاي كايوت به گونهاي ديگر است...كايوت بالاخره ميتواند پرنده را گيح و منگ به چنگ آورد...خود او هم از اين اتفاق شگفتزده ميشود...اول بسيار خرسند است...اما بلافاصله احساس پوچي ميكند...او كه در تمام اين سالها به هيچ چيز جز رسيدن به مقصود نميانديشيده است...از خود و يا تماشاچيان ميپرسد: خب...حالا چه بايد كرد؟...
بازگرديم به فيلماي كه دست به دست ما در گوشي موبايلها با آن عقدهگشايي ميكنيم...
پايان خشن و خونين باري از دوش حقارتهاي ما برميدارد...
استقبال از تكهي جعلي انتهاي بازي كايوت و رود رانر از يك بيماري پنهان حكايت دارد...
يك " آخيش ، دلام خنك شد" اي كه هيچ رابطهاي با آن پايان هوشمندانهي سازندهگان اصلي خود ندارد...
مدتها پيش كه فيلم منسوب به " زهرا اميرابراهيمي" دست به دست ميشد و حتي به خاطر چشمچرانيها ، سرمايهي چشمگيري از فروش سيدي هاي او دست به دست ميشد شايد كمتر كسي نگران حال و روحيهي اين مردم بود...همه ميخواستند لذتاي از زندهگي خصوصي دختري ببرند كه ظاهري خلاف اعتقاداتشان داشت...زيبايي او پيشتر در لفافهي اوامر صدا و سيما پنهان شده بود و حالا با تعرض به حريم خصوصي او افشا ميشد...با افشاي زهرا اميرابراهيمي عقدههاي فرو بلعيدهمان رها ميشد...با " آخيش دلام خنك شد " داشتيم خودمان را درمان ميكرديم...و حالا وقتي با بستن رود رانر به مواد منفجره تكهتكهاش ميكنيم از افشاي " دويدن و نرسيدن " ها مان خلاص ميشويم...خودمان را در خواستهي گنگ و جعلي پسر ديويد بكام فرا ميافكنيم...و با ابزار بلوتوث حقارتهامان را از آنهمه " دويدن و نرسيدن" رها مي كنيم...
پس اين عقوبت رود رانر كه با كمي دقت پايان آن وصلهي ناجوري هم هست چه چيزي را نشان ميدهد؟
اما زياد نگران نباشيد...آخر ماجراي تلاشهاي كايوت به گونهاي ديگر است...كايوت بالاخره ميتواند پرنده را گيح و منگ به چنگ آورد...خود او هم از اين اتفاق شگفتزده ميشود...اول بسيار خرسند است...اما بلافاصله احساس پوچي ميكند...او كه در تمام اين سالها به هيچ چيز جز رسيدن به مقصود نميانديشيده است...از خود و يا تماشاچيان ميپرسد: خب...حالا چه بايد كرد؟...
بازگرديم به فيلماي كه دست به دست ما در گوشي موبايلها با آن عقدهگشايي ميكنيم...
پايان خشن و خونين باري از دوش حقارتهاي ما برميدارد...
استقبال از تكهي جعلي انتهاي بازي كايوت و رود رانر از يك بيماري پنهان حكايت دارد...
يك " آخيش ، دلام خنك شد" اي كه هيچ رابطهاي با آن پايان هوشمندانهي سازندهگان اصلي خود ندارد...
مدتها پيش كه فيلم منسوب به " زهرا اميرابراهيمي" دست به دست ميشد و حتي به خاطر چشمچرانيها ، سرمايهي چشمگيري از فروش سيدي هاي او دست به دست ميشد شايد كمتر كسي نگران حال و روحيهي اين مردم بود...همه ميخواستند لذتاي از زندهگي خصوصي دختري ببرند كه ظاهري خلاف اعتقاداتشان داشت...زيبايي او پيشتر در لفافهي اوامر صدا و سيما پنهان شده بود و حالا با تعرض به حريم خصوصي او افشا ميشد...با افشاي زهرا اميرابراهيمي عقدههاي فرو بلعيدهمان رها ميشد...با " آخيش دلام خنك شد " داشتيم خودمان را درمان ميكرديم...و حالا وقتي با بستن رود رانر به مواد منفجره تكهتكهاش ميكنيم از افشاي " دويدن و نرسيدن " ها مان خلاص ميشويم...خودمان را در خواستهي گنگ و جعلي پسر ديويد بكام فرا ميافكنيم...و با ابزار بلوتوث حقارتهامان را از آنهمه " دويدن و نرسيدن" رها مي كنيم...