بي تو              

Friday, December 1, 2006

فردا که بيايد سيب‌ها را يکي‌يکي مي‌شمارند.‌

فردا که بيايد تک‌تک سيب‌ها را با دستمال برق مي‌اندازند.

فردا که بيايد جوان‌هایِ محله ديگر جلویِ حسينيه برایِ آفتاب ِدم ِصبح رديفي جا نگرفته‌اند و زانو بغل نگرفته‌اند.

فردا که بيايد حلواها را لوذي-لوذي تویِ سيني چيده‌اند.

‌فردا که بيايد شربت‌ها را پر كرده‌اند.

‌فردا که بيايد گلدان‌ها‌یِ آب‌پاشيده را دور-تا-دور حوض ِرنگ‌پريده چيده‌اند.

‌فردا که بيايد همه‌یِ كله‌ها را خرد كرده‌اند.

‌فردا که بيايد قندان‌ها را پر كرده‌اند.

‌فردا که بيايد رطب‌ها را کنار غَليان‌ها چيده‌اند.

فردا که بيايد گريه‌هایِ خاتون هق-هق شده‌ است.

فردا كه بيايد خس‌خس سينه‌یِ خان‌جان را همه باز مي‌شنود.

فردا که بيايد ديگر ربابه شانه‌هایِ ضعف‌کرده‌یِ خاتون را نمي‌مالاند.

فردا که بيايد دوباره محبوبه يادش نمي‌رود که جاروب ِنم‌خورده‌ را خلاف ِخواب ِفرش ِخرسک ِسرجهازي حاج خانوم بكشد.

فردا که بيايد ديگر کلاغ‌ها نایِ قال-قال بر سر قالب ِصابون‌هایِ برگردان بي‌بي ندارند.

فردا که بيايد همه‌یِ کفش‌ها را منصور پایِ در جفت کرده‌است.

شايد فردا که بيايد من باشم.

شايد فردا که بيايد تو باشي.

شايد فردا که بيايد همه باشيم.