منتظر چه هستي؟
مراقب كوچكترين ضربهاي.آري.آهستهتر از هميشه.و لحظهاي كه نوك تيغ بر سينه مماس ميشود.زمان ديگر برایِ تو بازميماند.درست همآنجا ميماند.دستات.لبهیِ مماس تيغ.كمي ديگر ماننده تا گوشت را از هم بدرد.رگها را بشكافد و به چربيهایِ زير سينه استخوان لبخندي بزند و آرام آرام بر ريه فرو برود.خون راه باز ميكند.نفس به خون آغشته ميشود.دهان آرام آرام باز ميشود.صدا بر حلقوم خون دَوَران ميكند.ميچرخاند از ميان استخوان حنجره. استخوان غضروفي را ميشكافد و نعره ميشود.خون از دهان با صدا فواره ميزند.چروكهایِ ريز و درشت بر پيشاني نقش ميبندد. گونهها به سمت بالا فشرده ميشود.چشمها تنگ ميشود.نوك بيني خودش را به تو جمع ميكند.ماهيچهها فشردهتر ميشوند.صدا در هوا جاري ميشود. صدا يك-به-يك به سویِ شنوندهاي رهسپار ميشود.شنونده ميشنود.شنونده متأثر ميشود.شنونده به مغزش فرمان ميرسد.مغز شنونده به پاهاياش حكم ميكند.پاهایِشنونده ميدوند.به سمت جايي كه صداست.به سمت جايي كه چشمان جایي صدا را شناخته است.همآن جاييكه صدا همه را جمع كرده است.تيغه آرام آرام بيرون آمده است.از دست آرام سُر خورده است.به زمين افتاده است.شنوندهگان ايستادهاند.شنوندهگان ميجنبند.شنوندهگان پچ پچ ميكنند. شنوندهگان هجوم ميآورند.
شنوندهگان ضارب را ميزنند. با همآن دستان و پاهايي كه فرمان صدا را شنيدهاند. شنوندهگان ضارب را همچنان ميزنند. مضروب با درد در خود ميپيچد.مضروب ديگر صدايي در حلقوم ندارد.مضروب با سرفه خون ميپراكند.راه نفس را باز ميكند با خون.مضروب آرامتر ميشود. كمي قرار ميگيرد.ضارب بيهوش ميشود.شنوندهاي به اينسو ميدود.شنوندهاي به آنسو.شنوندهاي از اينسو فرياد ميكشد.شنوندهاي از آنسو.
صدا آرام آرام نقش خودش را بازي ميكند.
تيغه مماس بر سينه از دستان من رها شد. و كسيكه زنام را كشته بود.در پيشگاهام به زانو درآمد.
با دستانام راه را باز كردم.چشمان مضطرباي را ميديدم كه مرا يكدم و او را يكدم ميپايند.هنوز صدایِ غلتيدن تيغهیِ چاقو بر كف خيابان يخبسته شنيده ميشد. شايد كودكاي برایِ فرداياش بردارد.
آمده بود اينجا.هماينجا. هرچه بوق زدم فايده نكرد.نرفت كنار.صدایِ خرد شدن استخوانهاياش را زير چرخها شنيدم.
تيغه مماس بر سينه تا انتها فرو رفت. و كودكي زاده شد.
شنوندهگان ضارب را ميزنند. با همآن دستان و پاهايي كه فرمان صدا را شنيدهاند. شنوندهگان ضارب را همچنان ميزنند. مضروب با درد در خود ميپيچد.مضروب ديگر صدايي در حلقوم ندارد.مضروب با سرفه خون ميپراكند.راه نفس را باز ميكند با خون.مضروب آرامتر ميشود. كمي قرار ميگيرد.ضارب بيهوش ميشود.شنوندهاي به اينسو ميدود.شنوندهاي به آنسو.شنوندهاي از اينسو فرياد ميكشد.شنوندهاي از آنسو.
صدا آرام آرام نقش خودش را بازي ميكند.
تيغه مماس بر سينه از دستان من رها شد. و كسيكه زنام را كشته بود.در پيشگاهام به زانو درآمد.
با دستانام راه را باز كردم.چشمان مضطرباي را ميديدم كه مرا يكدم و او را يكدم ميپايند.هنوز صدایِ غلتيدن تيغهیِ چاقو بر كف خيابان يخبسته شنيده ميشد. شايد كودكاي برایِ فرداياش بردارد.
آمده بود اينجا.هماينجا. هرچه بوق زدم فايده نكرد.نرفت كنار.صدایِ خرد شدن استخوانهاياش را زير چرخها شنيدم.
تيغه مماس بر سينه تا انتها فرو رفت. و كودكي زاده شد.
.
.
.
D………………………………………………….C
.
.
D………………………………………………….C