نامهاي برایِ بهترين دوست گوينده از جانب بهترين دوست شنونده
سلام.
کاري به گوينده ندارم.و نداشتهام.و نخواهم داشت.نميخواهم بشناسم صاحبان کلمات را.و نخواستهام بشناسم.و نخواهم خواست بشناسم.فقط ک<=ل<=م<=ه (کلمه) را ميشناسم که راهنمایِ من است.پس لطفاً ديگر گه ِزيادي نخور.سادهتر بنويسم؟مراقب کلماتات باش.
از سويي اين حق را داري که کلماتام،راهنمایِ تو نيز باشند.
باز هم سادهتر بنويسم؟
يعني اين حق را داري که بگويي دارم گه زيادي ميخورم که ميگويم گه زيادي نخور.
ميبيني چهقدر دوستهایِ خوبي هستيم؟ مگر چارهاي هم جز اين ميماند؟
مراقب خودت باش.
منظور از خودت را هم که ميداني؟...اگر خواستي باز هم سادهترش ميکنم و پيشنهاد جايگزينی ِ گهخوردن و خودت را به يکديگر ميدهم.
دوستدارت.
.
.
.
يک بحث قشنگي هميشه بين من و آقایِ تخمهشکن در ميگيرد...يک نمونهاش در زير ميآيد:
آقایِ تخمهشکن:
حضرت ما بفرمايند آن تابهاي که هميشه ميفرماييد، اين حسگرهایِ حرارتي كه تا داغ شد زياد وقت تلف نشود و زود تخممان را توياش تاب بدهيم...از اين تابهها را كجا بايد بخريم؟
ما که خودمان جوان باشيم:
ببينيد...مهم سوختن در اين تابه است که جلزش موسيقایِ بس زيبايي دارد برایِ شما حضرت آقا.
آقایِ تخمهشکن:
جوان! من وقتي تشنهام کاري به دستان کثيف تو ندارم که درب نوشابهام را باز ميکند تا رفع عطش شود.
ما که خودمان جوان باشيم:
عينک هم کاري با چشم ضعيف ندارد.اين چشم ضعيف است که با عينک کار دارد.
آقایِ تخمهشکن:
مهم برایِ من ايناست که از لذت نوشابه حظ وافي ميبرم. گناه ميکنم؟ بگوييد.
ما که خودمان جوان باشيم:
بيچاره عينک که تمام آن لذت وافي را پایِ مطالب ِخواندني ميگذاريد و فراموش ميشود.
يک پرسش هستيشناسانه:
کجایِ اين گفت-و-گو ايراد دارد؟...اگر ندارد حق را به که ميدهيد...اگر نميدهيد بگوييد چهرا نميدهيد؟
در برنامهیِ آتي معنایِ تکهپرانی ِحضرت داستايوفسکي به تورگنيف را خواهيم شکافت که چهرا جناب ايوان که کون خودش از لحاف بيرون بودهاست و در خانومبازي قهار و به صغير و کبير رحم نميکرده است و سرواژ بودهاست باز اينطور از عشق مينوشتهاست؟
در ميزگرد بعدي آسيبشناسي خواهيمکرد چهرا داستايوفسکي با خشونت به حضرت تورگنيف فرياد کشيد: من هماينک عصمت يک دوختر باکره را گچي کردهام(حالا بنشين و از عشق ملکوتي بنويس).
باور بفرماييد همهیِ اينها مربوط ميشود به جنس پيچ دستههایِ عينک. و خب عينک هم بدون دسته مگر شدنيست؟...زبانام بريده باد.
و البته فراموش نكنيد، عينک ِبيدسته مانند عينک بدون پشت-و-پناه يا همانا دماغ است.
کاري به گوينده ندارم.و نداشتهام.و نخواهم داشت.نميخواهم بشناسم صاحبان کلمات را.و نخواستهام بشناسم.و نخواهم خواست بشناسم.فقط ک<=ل<=م<=ه (کلمه) را ميشناسم که راهنمایِ من است.پس لطفاً ديگر گه ِزيادي نخور.سادهتر بنويسم؟مراقب کلماتات باش.
از سويي اين حق را داري که کلماتام،راهنمایِ تو نيز باشند.
باز هم سادهتر بنويسم؟
يعني اين حق را داري که بگويي دارم گه زيادي ميخورم که ميگويم گه زيادي نخور.
ميبيني چهقدر دوستهایِ خوبي هستيم؟ مگر چارهاي هم جز اين ميماند؟
مراقب خودت باش.
منظور از خودت را هم که ميداني؟...اگر خواستي باز هم سادهترش ميکنم و پيشنهاد جايگزينی ِ گهخوردن و خودت را به يکديگر ميدهم.
دوستدارت.
.
.
.
يک بحث قشنگي هميشه بين من و آقایِ تخمهشکن در ميگيرد...يک نمونهاش در زير ميآيد:
آقایِ تخمهشکن:
حضرت ما بفرمايند آن تابهاي که هميشه ميفرماييد، اين حسگرهایِ حرارتي كه تا داغ شد زياد وقت تلف نشود و زود تخممان را توياش تاب بدهيم...از اين تابهها را كجا بايد بخريم؟
ما که خودمان جوان باشيم:
ببينيد...مهم سوختن در اين تابه است که جلزش موسيقایِ بس زيبايي دارد برایِ شما حضرت آقا.
آقایِ تخمهشکن:
جوان! من وقتي تشنهام کاري به دستان کثيف تو ندارم که درب نوشابهام را باز ميکند تا رفع عطش شود.
ما که خودمان جوان باشيم:
عينک هم کاري با چشم ضعيف ندارد.اين چشم ضعيف است که با عينک کار دارد.
آقایِ تخمهشکن:
مهم برایِ من ايناست که از لذت نوشابه حظ وافي ميبرم. گناه ميکنم؟ بگوييد.
ما که خودمان جوان باشيم:
بيچاره عينک که تمام آن لذت وافي را پایِ مطالب ِخواندني ميگذاريد و فراموش ميشود.
يک پرسش هستيشناسانه:
کجایِ اين گفت-و-گو ايراد دارد؟...اگر ندارد حق را به که ميدهيد...اگر نميدهيد بگوييد چهرا نميدهيد؟
در برنامهیِ آتي معنایِ تکهپرانی ِحضرت داستايوفسکي به تورگنيف را خواهيم شکافت که چهرا جناب ايوان که کون خودش از لحاف بيرون بودهاست و در خانومبازي قهار و به صغير و کبير رحم نميکرده است و سرواژ بودهاست باز اينطور از عشق مينوشتهاست؟
در ميزگرد بعدي آسيبشناسي خواهيمکرد چهرا داستايوفسکي با خشونت به حضرت تورگنيف فرياد کشيد: من هماينک عصمت يک دوختر باکره را گچي کردهام(حالا بنشين و از عشق ملکوتي بنويس).
باور بفرماييد همهیِ اينها مربوط ميشود به جنس پيچ دستههایِ عينک. و خب عينک هم بدون دسته مگر شدنيست؟...زبانام بريده باد.
و البته فراموش نكنيد، عينک ِبيدسته مانند عينک بدون پشت-و-پناه يا همانا دماغ است.