بي تو              

Friday, January 12, 2007

خدا قوت



ـــ هيچ وقت اين قدر احساس آزادي نداشتم. هيچ وقت فكر نمي كردم زنده گي ارزش يه دونه تيله سه پرُ نداره كه واسه ش سي سال قهر بكني. امروز فهميدم وقتي به اين آنتي ويروس مادرقحبه پيغام deny بدي روزگارت سياهه و نمي توني word نصب كني و توش مث آدم، فضایِ اين جا رو توصيف كني. تو بگو اگه وورد بود اينجا خوش گل تر نوشته نمي شد؟
ـــ وُلد؟
ـــ وورد.
ـــ چي هست؟
ـــ مث كاغذه.
كاغذ ِكاهي يا دوخط يا نقاشي؟...كدوم؟
ـــ هيچ كدوم ولي شبيه به نقاشي يه كمي هست...
ـــ خب چرا توش نقاشي نمي كشي؟
ـــ ببين قربون اون دهن ات...من الان به اون دستات بيش تر احتياج دارم...مشت و مال ات رو بده...آخ...آهان...دست ات طلا...داشتم مي گفتم:
ـــ سراپا گوشيم.
ـــ آره، از وقتي اين حمومُ پيدا كردم و با جوون-مرد دلاك اي مث تو آشنا شدم...گفتم : ببين ، بي خود نبود بعضيا از زيبايي مي نوشتن؟...دلاك هاشون خوب بوده.
ـــ آره ديگه؟...آمّا...آمّا داره...
ـــ چطور؟
ـــ آمّا خدا از اين علي آقا نگذره.
ـــ علي آقا كيه ديگه؟
ـــ همون ديگه، تو سَريال اميركبير دست اميرخان رو با تيغ مي زنه ها؟
ـــ راستي حجامت هم مي كني؟
ـــ غلط بكنم...تازه بهداشت كون مون ميذاره.
ـــ هان از اون لحاظ...خب حالا چي شده؟
ـــ هيچي ديگه...از اون وقت ما هم مث مرده شورها خطرناك شديم.
ـــ كي گفته؟...اين كه نشد منطق و تحليل ؟
ـــ تحليل يعني چي؟
ـــ يعني حل شدن شيكر تو آب.
ـــ آهان، از اون لحاظ.
ـــ بله .
ـــ خب مي فرمودين؟
ـــ آآآآآآآآآآآآآآآآآآاخ...قربون ات خدا...دستاي شما دلاك ها رو بايد طلا گرفت يا ما نويسنده ها رو؟
ـــ اختيار دارين...البته هردو هردو...
ـــ شيطون هم هستي ها؟...آخ...نامرد تلافي درآوردي؟...يواش تر...فكر كن مشتريت پوكي استخون داشته باشه...اون وقت چطور مشت و مال مي دي؟
ـــ البته ببينيد...از وزارت بهداشت دستور اومده كه شوما قبل از مشت و مال بايد برگه هاي آزمايش رو ببينيد...درست مث خون گرفتن.
ـــ نه بابا...جدي مي گي؟...پس چرا از من ورقه آزمايش نخواستي؟
ـــ آخه شوما نويسنده اي.
ـــ جدي مي گي؟...
ـــ نه بابا...باورت شد؟...نويسنده...خودمون دفتر حساب رسي سر سال داريم ديگه؟...انكر و منكر داريم...نويسنده گي چيز زياد خوبي نيست...بيش تر حماليه....البته جسارت نباشه ها؟
ـــ وايسا ببينم، نكنه باز تو خوابم و مي خواي با اين جور حرف زدن ات بريني تو عيش مون؟
ـــ آره ديگه...مؤمن...آخه كدوم دلاكي ديگه ديدي مث من روشن فكر باشه؟
ـــ آره والا نويسنده دلاك ديده بودم...حالا مي گي چي كار كنيم؟...من بيدار بشم يا نه؟
ـــ نه...يكي ديگه داره فعلاً شوما رو مشت و مال مي ده...تا اساسي بيدار بشي.
ـــ كي؟
ـــ بي خيال، بفهمي شايد خودتُ خيس كني...
ـــ نه، جدي بايد بدونم كي.
ـــ بابا بي خيال...بعداً ‌اگه زنده موندي خودت مي فهمي.
ـــ اي بابا مي گي يا نه؟...نكنه تو عزراييل اي؟
ـــ نزديك شدي...داداش بزرگه ش هستم.
ـــ هانريال همون كه يه بوق گنده داره؟...اسرافيل؟
ـــ بوق چيه؟...من ترومپت مي زنم.
ـــ بابا دم ات گرم...خوب حالي دادي ها؟...اول مشت و مال ، بعداً اختصاصي اومدي قبل اعلام قيامت با ما گپ زدي...دم ات گرم.
ـــ چه كنيم ديگه...من كه كاري نكردم...فعلاً دوكترا دارن مشت و مال ات مي دن تا احياء بشي...بس كه قرص خوردي و كسي نبود نجات ات بده...
ـــ ناكس معلومه كه پست قبلي وبلاگ ام هم خوندي؟...معلومه اين كاره اي ها؟
ـــ وبلاگ يا وورد؟...وبلاگ ديگه چيه؟...مث كدوم دفترا ست؟
ـــ بي خيال.
ـــ باشه...خب فكر كنم ديگه دوباره برگشتي به زندگي...فعلاً ‌ما بريم...داداش ام هم تازه رسيد...عِزي جون نَمي خواد بياي...باز تو ترافيك موندي؟
ـــ هميشه دير مي كنه؟
ـــ نه بابا...به خاطر وضعيت اين جاده ها هم هست...خودت كه مي دوني...تونل كندوان هم بستن...يه اورژانسي تو شمال داشت رفته بود اون جا...اينه كه دير شد از من خواهش كرد و گفت بيام كمكي ش...ولي دلم نيومد...چون ديم مث خودم اهل دلي...من يه جور ديگه البته ترومپ مي زنم...تو هم كه دست به قلمي...
ـــ چاكرخواتيم...ببينم اسرافيل خان.چرا شما هميشه تو بازنشسته گي هستي؟
ـــ اتفاقاً‌ به عكس...مث سربازا هميشه آماده باشم...اين خدا هم ما رو گذاشته سركار...تكليف ما رو روشن نمي كنه.
ـــ اوخ اوخ برو تا نشنيده...ببينم يه چيزي بپرسم راستش رو مي گي؟
ـــ تندي بگو .
ـــ تو هم تركي؟
ـــ نه بابا ترك و لر نداره...همه مون مث هميم...
ـــ پس كجايي هستي؟ ايراني كه نباس باشي.
ـــ اصالتاً خوبه كجايي باشم؟
ـــ والا چون اهل مرام و اين حرفا هستي نبايد ايراني باشي...ولي چون زبون ما رو هم بلدي و اسم ات هم يه جورايي به اسراييلي مي خوره...مال اون ورها نيستي؟
ـــ فعلاً شيكرتُ تو آب خوب حل كن...قسمت باشه دوباره برمي گردم.
ـــ يعني دوباره زنده شدم؟
ـــ آره ديگه...يكي دو ساعت ديگه هم مي ري تو بخش...كاري باري؟
ـــ بابا باز هم گلي به جمال تو.
ـــ مخلصيم.
ـــ ببينم خيلي جوون نشون مي دي؟...رنگ مي كني؟
ـــ قرار نشد ديگه زياد تو جزييات خورد بشي.
ـــ باز هم مي گم خيلي حال دادي...حالا مشتاي تو بود يا دوكترا ، بالاخره مزه داد.
ـــ نوكرتم...اوامري؟
ـــ نه مخلصيم...سلام خانواده رو برسون...راستي زن و بچه كه داري؟...نوه- نتيجه؟
ـــ شكرت هنوز خوب حل نشده...كاري؟
ـــ نه قربان ات...از قول من از عِزي هم خيلي عذرخواهي كن...بگو شرمنده ديگه، انگار سعادت ِحضور نبود.
ـــ نه بابا اين حرفا چيه...پيش مياد ديگه...
ـــ قربان ات.
ـــ يا حق.