Definition
نميدانم تا چهاندازه با کاربرد definition آشنا هستيد؟...در ادامه اهداف بزرگ آنرا برميشمارم:
1) به خوبي معنایِ کلمه را مختصر و مفيد تعريف ميکنيد.
2) لغات تازهاي ميآموزيد.
3) خيلي ساده با ساختار و دستور زبان آشنا ميشويد.
4) به قول بزرگان، با دانستن phonetics ؛ listening و reading و writing را نيز همزمان با هم ياد ميگيريد.
.
.
.
چند وقتيست که اتفاقات خوبي برایِ من رخ ميدهد:
1)
دوست نازنيني با تلهفوناش مرا از خواب بيدار ميکرد و ازقضا چه بحثهایِ جانداري هم که در آن حالت انجام نميگرفت...فقط تعجب کردم چهرا اين سنت پسنديده را رها کرد...چون برایِ من يکي که خيلي خيلي مفيد بود...به روح پدرم اگر دروغ بنويسم.
2)
بههمراه دوست مترجم و عزيزي چندوقتي با متناي سر-و-کله ميزديم...اين وسط من خيلي چيزها ياد گرفتم...مثلاً آموختم چهگونه ميتوان زبان مادریِ خود را از حالت اغماء درآورد.
3)
دوستاي گرامي نيمههایِ شب که معمولاً در خيابانگرديها مشغول به سيگارکشي هستم...و يا اندرون ماشين ويا در وضعيتهایِ واقعاً عجيب هستم، اس.ام.اس ميزند...و خوشبختانه هنوز ادامه ميدهد و بنده هم هميشه در اينجور مواقع خوب دست-به-يخه ميشوم...ايشان در حالاتاي غريب و با پرسشهایِ ساده اما بسيار فلسفي بنده را هميشه از خواب غفلت درميآورند... اين وسط خواه ناخواه بنده به افلاتون تغيير ماهيت دادهم. خيلي از اين بابت خوشحالام.
4)
مطالعهیِ خاطرات تورگنيف پيشرفت عجيبي در من ايجاد کرده است...مثلاً آموختم که سياهمشقها را جدي بگيرم و درست مانند دفترچهیِ کذايی ِdefinition خودم را آنجا و شخصيتهایِ اطرافام را در همآنجا تجزيه و تحليل بکنم.
5)
زمانيکه در صحافي مشغول بودم، روماناي نيمهتمام و در وضعيتهایِ فوقالعاده عجيب: گوشه و كنار کاغذهایِ باطله و با مدادهایِ کمرنگ و تقريباً بدون نوک و همراه با مقادير زيادي فضولی ِکارگرها نوشتم...فورم و محتوا به شدت در هم گره خورده بود...دوست دارم روزي حتماً تماماش کنم...چون به نظرم فوقالعاده آوانگارد و فورماليستاي از كار درآمده است.
6)
Definition خواه ناخواه مرا به سویِ اقتصاد زباني سوق داده است...ميتوانم با کمترين واژهگان مثلاً Draft را تعريف کنم:
Draft: a rough preliminary written version
Example: a draft of a speech
7)
سادهگي بايد مانند دانش گرافيک محصول يک پروسهیِ پيچيده باشد...با بيرحمي حشو و زوايد را قلع-و-قمع كرد...پس بايد شناخت كافي به آناتومي و قواعد داشته باشي...گمان نکنيد نقاشی ِبه ظاهر سادهیِ پيکاسو از دونکيشوت فقط چندخط-خطی ِساده است...پيکاسو خود يکي از بزرگترين آناتوميستهایِ نقاش بود...اين فضایِ عمومي و كنوني كه در ادبيات داستانی ِ كشورمان به عكس جريان به اصطلاح گريزان جايزهبگير بيگاريكش از قلم که فوقالعاده بچهگانه و سادهانگارانه به سویِ سادهنويسي پيش ميتازد، محصول سادهنگريست نه آسانانديشي.
8)
من زياد اهل خواندن نيستم...زياد اهل ديدن نيستم...زياد اهل قلمزني نيستم...زياد اهل گوش دادن نيستم...اما به شدت مطالعه ميكنم...به شدت مشاهده ميكنم...به شدن ميشنوم و به شدت مينويسم.
9)
آيا من در عين حال هم ميتوانام تحليل کنم؟...هم تشريح کنم؟...هم مطالعه کنم؟...در نهايت اقتصاد زباني هم بنويسم؟...و نيز عميق هم بيانديشم؟...آيا ميتوانم در تمامی ِحالات آمادهگياش را داشته باشم؟...اگر جز اين باشد بايد نام نويسنده را از رویِ خود بردارم.
10)
درست پس از سپري شدن پروسهیِ فوق تازه خلاء جدّی ِمطالعهیِ متون ادب کلاسيک فارسي و قديم ايراني را احساس خواهيم کرد.
11)
حالاست که مطالعهیِ بيامان و بيهدف ؛ نوشتن احمقانهیِ تند-و-تند و بهروز بودن ِبيمعنا ، يک مضحكهیِ واقعي خواهد بود.
1) به خوبي معنایِ کلمه را مختصر و مفيد تعريف ميکنيد.
2) لغات تازهاي ميآموزيد.
3) خيلي ساده با ساختار و دستور زبان آشنا ميشويد.
4) به قول بزرگان، با دانستن phonetics ؛ listening و reading و writing را نيز همزمان با هم ياد ميگيريد.
.
.
.
چند وقتيست که اتفاقات خوبي برایِ من رخ ميدهد:
1)
دوست نازنيني با تلهفوناش مرا از خواب بيدار ميکرد و ازقضا چه بحثهایِ جانداري هم که در آن حالت انجام نميگرفت...فقط تعجب کردم چهرا اين سنت پسنديده را رها کرد...چون برایِ من يکي که خيلي خيلي مفيد بود...به روح پدرم اگر دروغ بنويسم.
2)
بههمراه دوست مترجم و عزيزي چندوقتي با متناي سر-و-کله ميزديم...اين وسط من خيلي چيزها ياد گرفتم...مثلاً آموختم چهگونه ميتوان زبان مادریِ خود را از حالت اغماء درآورد.
3)
دوستاي گرامي نيمههایِ شب که معمولاً در خيابانگرديها مشغول به سيگارکشي هستم...و يا اندرون ماشين ويا در وضعيتهایِ واقعاً عجيب هستم، اس.ام.اس ميزند...و خوشبختانه هنوز ادامه ميدهد و بنده هم هميشه در اينجور مواقع خوب دست-به-يخه ميشوم...ايشان در حالاتاي غريب و با پرسشهایِ ساده اما بسيار فلسفي بنده را هميشه از خواب غفلت درميآورند... اين وسط خواه ناخواه بنده به افلاتون تغيير ماهيت دادهم. خيلي از اين بابت خوشحالام.
4)
مطالعهیِ خاطرات تورگنيف پيشرفت عجيبي در من ايجاد کرده است...مثلاً آموختم که سياهمشقها را جدي بگيرم و درست مانند دفترچهیِ کذايی ِdefinition خودم را آنجا و شخصيتهایِ اطرافام را در همآنجا تجزيه و تحليل بکنم.
5)
زمانيکه در صحافي مشغول بودم، روماناي نيمهتمام و در وضعيتهایِ فوقالعاده عجيب: گوشه و كنار کاغذهایِ باطله و با مدادهایِ کمرنگ و تقريباً بدون نوک و همراه با مقادير زيادي فضولی ِکارگرها نوشتم...فورم و محتوا به شدت در هم گره خورده بود...دوست دارم روزي حتماً تماماش کنم...چون به نظرم فوقالعاده آوانگارد و فورماليستاي از كار درآمده است.
6)
Definition خواه ناخواه مرا به سویِ اقتصاد زباني سوق داده است...ميتوانم با کمترين واژهگان مثلاً Draft را تعريف کنم:
Draft: a rough preliminary written version
Example: a draft of a speech
7)
سادهگي بايد مانند دانش گرافيک محصول يک پروسهیِ پيچيده باشد...با بيرحمي حشو و زوايد را قلع-و-قمع كرد...پس بايد شناخت كافي به آناتومي و قواعد داشته باشي...گمان نکنيد نقاشی ِبه ظاهر سادهیِ پيکاسو از دونکيشوت فقط چندخط-خطی ِساده است...پيکاسو خود يکي از بزرگترين آناتوميستهایِ نقاش بود...اين فضایِ عمومي و كنوني كه در ادبيات داستانی ِ كشورمان به عكس جريان به اصطلاح گريزان جايزهبگير بيگاريكش از قلم که فوقالعاده بچهگانه و سادهانگارانه به سویِ سادهنويسي پيش ميتازد، محصول سادهنگريست نه آسانانديشي.
8)
من زياد اهل خواندن نيستم...زياد اهل ديدن نيستم...زياد اهل قلمزني نيستم...زياد اهل گوش دادن نيستم...اما به شدت مطالعه ميكنم...به شدت مشاهده ميكنم...به شدن ميشنوم و به شدت مينويسم.
9)
آيا من در عين حال هم ميتوانام تحليل کنم؟...هم تشريح کنم؟...هم مطالعه کنم؟...در نهايت اقتصاد زباني هم بنويسم؟...و نيز عميق هم بيانديشم؟...آيا ميتوانم در تمامی ِحالات آمادهگياش را داشته باشم؟...اگر جز اين باشد بايد نام نويسنده را از رویِ خود بردارم.
10)
درست پس از سپري شدن پروسهیِ فوق تازه خلاء جدّی ِمطالعهیِ متون ادب کلاسيک فارسي و قديم ايراني را احساس خواهيم کرد.
11)
حالاست که مطالعهیِ بيامان و بيهدف ؛ نوشتن احمقانهیِ تند-و-تند و بهروز بودن ِبيمعنا ، يک مضحكهیِ واقعي خواهد بود.