رايحه-یِ خوش ائتلاف
رايحه-یِ خوش ائتلاف
دارم يه فهرست ائتلافي عاشقان علي-رضا جمع مي-كنم. حالا بگو واسه چي؟
ممده كه كون-گشادتر از اين حرفاست. بهش بگي پاشو بيا حالم خيلي خرابه...چي ميگه؟
ممد: گرفتي مون؟... توش پول هم هست يا نه؟
رضْ فِري كه يه جورايي از شاخ سبيلاش بعضيا فكر ميكنن يه جفت تخم مشتي لاپاش هست.
رضْ فِري: جون تو داش علي رضا...همين الان ناصر و منصور باز شدن كارد و پنير...ستم-اه به مولا...حيفه دو تا جوون مرد تو اين قحطی ِمرد به جون هم بيافتن...تا برم سواشون كنم و برگردم تو دست نگر دار.كاري باري؟
غلام شاسكول فقط يه ترفند داره...بهش بگو پايه-یِ قهوه خونه هستي؟
غلام شاسكول: اي رزا...ببين داداش، بگو از اون پرتقالي معموليا بچسبونه تا خودمُ برسونم...اين خشتك شلوارم كه بود؟...نه اين-كه به اين خمره-اي-ها هميشه عادت داشتم...ننه-م گفته بودها زياد فاق كوتاه نگيرها؟...خشتكه جر خورده...بي پدر...الان هم شلوار دم دستم نيست...جون تو اگه مي خواي بريم قوخونه...تا نيم ساعت ديگه از يه جا بجورم...اگه هم باز گذاشتيمون سركار..و از اون فكراي جغول پغوله كه ...
مرتضا : بدون شرح
مرتضا: الو الو؟...چي گفتي؟...ببين شارژ گوشيم داره تموم مي شه...خوب آنتن نمي ده...ببين تو الان كجايي؟...گفتي چي؟...ببين من الان تو جاده-م...الو...الو...صدات نمي رسه...صدایِ من مي رسه؟...
نِفِرتي تي تنها دوختري كه تازه-گي ناپرهيزي كرده-ام و شماره-اشُ يه روز اشتباهي به جا تخليه چاه پيدا كردم و باهاش دوست شدم.با هم گه گاه حرف مي زنيم...تازه اگه به حرفه كه اون سهم اش بيشتره...فقط اي كاش جمجمه-اش مث «نِفِرتي تي» ملكه موميايی ِمصر نبود...در مجموع زياد بچه بدي نيست...فكر كنم فقط اون يه كارايي بكنه...آره...خودشه...بذار شماره اشُ بگيرم؟
نِفِرتي تي: علي جون چطوري؟...ببين من الان تو آرايشگام...به مرگ پيام-مون...يه ربع ديگه اونجام...يه كمي امروز بيشتر كار داره...آخه عروسي ميتراجونه؟...همون كه پهلوهاش خيلي گنده بودها؟...مي شناسي كه؟...بابا...چه طور نمي شناسي؟...نمي شناسي ديگه؟...وگرنه پشت تله-فون همش نفس نفس نمي زدي...هروقت از يكي اسم بردم يادت نبود...حالا خوبه صد دفعه اين چيزا رو بهت مي گم...راستي يه عكس لايي از تو يه مجله قديمي از سوفيا لورن واست پيدا كردم...ولي باز هم بگم ها...خيلي كج سليقه-اي...باز اگه مي گفتي: مهنار افشار يه چيزي...ببين خانومه صداش دراومده... كلي مشتري داره...صبر كه مي كني؟...خب؟...جيگرتُ خودم گاز گازي كنم...كار نداري؟...بــــــــــــــــــــــــــــاي؟
.
.
.
.
.
.
.
.
به شيشه قرصها كه تو دستم آماده كرده بودم دارم مثل بز نگاه مي كنم...نه ، بايد يه فكر اساسي به حال اين فهرست ائتلافي بكنم...با اين جور آدما تا حالا صد باره كفن پوسونده بودم.
شما پيشنهادي نداريد؟
دارم يه فهرست ائتلافي عاشقان علي-رضا جمع مي-كنم. حالا بگو واسه چي؟
ممده كه كون-گشادتر از اين حرفاست. بهش بگي پاشو بيا حالم خيلي خرابه...چي ميگه؟
ممد: گرفتي مون؟... توش پول هم هست يا نه؟
رضْ فِري كه يه جورايي از شاخ سبيلاش بعضيا فكر ميكنن يه جفت تخم مشتي لاپاش هست.
رضْ فِري: جون تو داش علي رضا...همين الان ناصر و منصور باز شدن كارد و پنير...ستم-اه به مولا...حيفه دو تا جوون مرد تو اين قحطی ِمرد به جون هم بيافتن...تا برم سواشون كنم و برگردم تو دست نگر دار.كاري باري؟
غلام شاسكول فقط يه ترفند داره...بهش بگو پايه-یِ قهوه خونه هستي؟
غلام شاسكول: اي رزا...ببين داداش، بگو از اون پرتقالي معموليا بچسبونه تا خودمُ برسونم...اين خشتك شلوارم كه بود؟...نه اين-كه به اين خمره-اي-ها هميشه عادت داشتم...ننه-م گفته بودها زياد فاق كوتاه نگيرها؟...خشتكه جر خورده...بي پدر...الان هم شلوار دم دستم نيست...جون تو اگه مي خواي بريم قوخونه...تا نيم ساعت ديگه از يه جا بجورم...اگه هم باز گذاشتيمون سركار..و از اون فكراي جغول پغوله كه ...
مرتضا : بدون شرح
مرتضا: الو الو؟...چي گفتي؟...ببين شارژ گوشيم داره تموم مي شه...خوب آنتن نمي ده...ببين تو الان كجايي؟...گفتي چي؟...ببين من الان تو جاده-م...الو...الو...صدات نمي رسه...صدایِ من مي رسه؟...
نِفِرتي تي تنها دوختري كه تازه-گي ناپرهيزي كرده-ام و شماره-اشُ يه روز اشتباهي به جا تخليه چاه پيدا كردم و باهاش دوست شدم.با هم گه گاه حرف مي زنيم...تازه اگه به حرفه كه اون سهم اش بيشتره...فقط اي كاش جمجمه-اش مث «نِفِرتي تي» ملكه موميايی ِمصر نبود...در مجموع زياد بچه بدي نيست...فكر كنم فقط اون يه كارايي بكنه...آره...خودشه...بذار شماره اشُ بگيرم؟
نِفِرتي تي: علي جون چطوري؟...ببين من الان تو آرايشگام...به مرگ پيام-مون...يه ربع ديگه اونجام...يه كمي امروز بيشتر كار داره...آخه عروسي ميتراجونه؟...همون كه پهلوهاش خيلي گنده بودها؟...مي شناسي كه؟...بابا...چه طور نمي شناسي؟...نمي شناسي ديگه؟...وگرنه پشت تله-فون همش نفس نفس نمي زدي...هروقت از يكي اسم بردم يادت نبود...حالا خوبه صد دفعه اين چيزا رو بهت مي گم...راستي يه عكس لايي از تو يه مجله قديمي از سوفيا لورن واست پيدا كردم...ولي باز هم بگم ها...خيلي كج سليقه-اي...باز اگه مي گفتي: مهنار افشار يه چيزي...ببين خانومه صداش دراومده... كلي مشتري داره...صبر كه مي كني؟...خب؟...جيگرتُ خودم گاز گازي كنم...كار نداري؟...بــــــــــــــــــــــــــــاي؟
.
.
.
.
.
.
.
.
به شيشه قرصها كه تو دستم آماده كرده بودم دارم مثل بز نگاه مي كنم...نه ، بايد يه فكر اساسي به حال اين فهرست ائتلافي بكنم...با اين جور آدما تا حالا صد باره كفن پوسونده بودم.
شما پيشنهادي نداريد؟