بي تو              

Sunday, January 14, 2007

دزدي در كسوف

با لحن اوخواهري:

ــ اوا مهناز جون...من از ام روز نم خوام دزدي كنم...اي گفتي چه را؟
ــ نه؟
ــ مگه نشنيدي كتاب امانت دادن به شكست مالی ِ ناشر و تضييع حقوق مؤلف و در نهايت ورشكسته گی ِ فرهنگي منجر مي شه؟..پس چشت كور، خودت كتابُ بخر...خب؟
ــ ببين اينا رو ول كن تو فهميدي آخرش ما اون نوار اعتراض به ثبت سايت رو بذاريم تو سايتمون يا نه؟...چون بزرگترامون فقط به اش لينك دادن و خودشون اصلاً‌ نذاشتن...
ــ اوا خاك عالم...كم كم دارم يأس فلسفي پيدا مي كنم...
ــ خره تو چه را حالي ت نيست...تو فقط صبر كن ببين بقيه چه كار مي كنن...عجله نكن...فقط يه كم صبر كن...خوب كه ديدي خبر پخته شد و كم كم جزغاله شد و بو گند سوخته گي-ش بلند شد...اون وقت خبر رو كار كن...كي به كيه؟...تاريكيه؟...تازه ميترا الياتي ( خدا كنه فقط به ام خودش سرچ نزنه و از اين صحبتا سر در نياره) هم خيلي خوب مي نويسه...اگه يه نقد خوب درباره-ش حتماً بنويسي ...بيمه ابالفضل مي-شي...سايت-اش حرف نداره...جون تو...هميشه آرزوم بوده كه سايتي مث اون داشته باشم...
ــ داري طعنه مي-زني؟...خيلي پليدي...تو تنديسي از پليدي هستي.
ــ نه...اوا خاك عالم تو چه را اين-قدر بدبيني؟...خيلي شاش-ات تنده ها؟...همه-ش زود قضاوت كن...
ــ آره من هم هميشه مي گفتم صدام نبايد اعدام مي شد...چون نقض مستقيم حقوق بشر بود...بايد مي ذاشتيم اخبار جنايات جنگي ش خوب پخته مي شد بعد درموردش... تازه اون هم بدون هيچ تحليلي... لينك مي داديم...خيلي ما آدمایِ بدي هستيم...نه؟
ــ آره والا...كار ما كم تر از اون «پرشين گيگ» اي نيست كه بدبخت واسه رفقاش يه كتاب رو فقط آپلود كرده بود و همه اون گوز كم صدا رو گنبد سلطانيه كردن...
ــ راست مي گيا؟...اصلاً كي گفته ما دزديم؟...فردا من كتابُ واست مي آرم...
ــ نمي خوام...اصلاً حوصله كتاب ندارم...فردا واسه آرايش گاه نوبت بگيرم؟
ــ آره بد فكري نيست...از اون ورش ميريم خانه هنرمندان مدل موهایِ جديد رو مي بينيم...مي دوني كه؟...قراره جايزه خيرات كنن...

p.s
.
.
.
يكي بود يكي نبود...يكي بود كه عشق ميترا الياتي بود...چون به نظرش managerng-اش حرف نداشت...خوب جوجه فكلي اي هاييُ واسه پيري و كوري-اش قر مي زد...خب حالا مي ريم كه داشته باشيم يه آقاييُ كه يه روز حسابي واسه صاحب ِشب هایِ گوته( i'm so sorry)...شب هایِ فلان تخم و بهمان تخمه...يادواره مي گرفت و مي گيره و به كوریِ طوبا خوشگله باز هم خواهد گرفت... و طفلي آسم شديد هم داره... و از نرض ديد وايسادن در وسط قاب عكس رنج مي بره...يه زن سليطه داشته كه قفل در خونه-ش ُ عوض كرده ...خودش اون وقت مجله-شُ از چنگ اين طفل معصوم درآورده ...اي زنيكه پتياره...اي وروره جادو...پس بايد يه روضه هم واسه اون بنويسيم...اگرچه هنوز به لينك دادن به خبر خام اعتقادي نداريم...پرتقال فروش محله مون يه زماني جدول ضرب كمي بلد بود...اما خودش حالا پيدا نبود...مي دونيد چه را؟...چون رابطه شب هایِ گوته ( i'm so sorry too ,hootootoo)...چون مي خواستيم از اين آقایِ پرتقال فروش كه ابدا به لينك دادن به خبرهایِ خام اعتقادي نداره بپرسيم محبت هایِ بي دريغ به ميترا بانو و مچ گيریِ اون آقایِ پرتقال فروش باصفا از يه نقد بي صفا و شاهد گرفتن يه نامرد...چه دخلي به خبرهایِ خام و نرسيده و كال داشت؟...مثلاً‌ چه را طوبایِ بي معنایِ خود خود شب كه هي تاريكي از خودش «ساتع» مي كرد چه را قلف ( شايد هم قفل ما دهاتي ها) در خونه رو ديگه عوض كرده بود؟...اي سليطه..اي پتياره...بگذريم اين آقایِ پرتقال فروش ، روزي روزگاري در راستایِ يك همبستریِ جمعي لينك سايت رفيقيُ برداشت كه ظاهراً يه اتفاقايي پشت پرده واسه ش افتاده بود...و دونگ خودشُ به موقع نداده بود...اون جا فقط نمي دونيم چه را به اين خبر نپخته و تحليل نشده لينك داده شده بود...پيدا كنيد تو رو خدا آقایِ پرتقال فروش را !...
آره با صفا...بازیِ شطرنج خيلي قشنگه...مخصوصاً واسه كسي كه يه عمري كارش تو مديا، مانيتورينگ بوده...
حالا با خيال راحت كل نوشته هایِ آن آدم نامردُ كلهم پاك كن...ما كه بخيل نيستيم...با ورق هایِ رو بازي كرديم...از ما مي شنوي با زن جماعت فقط درنيافت...چون ممكنه اون زن جماعت نشونی ِاينجا رو پيدا كرده باشه و يادش نمونده باشه يه آدم نامرديُ كه يه روز قرار بود توپ خونه-اش باشه...يه هو خواب نما مي شه و از نيات پليد اون آدم نامرد باخبر مي شه و يك هو اونُ با چندتا از دوستان هم لينكي ش ( كه با هم تعامل بر وزن [...] دارن) ديوث خطاب مي كنه...ممكنه به شغل شريف پااندازیِ فرهنگي دچار بشي...از ما گفتن بود...تعامل را هميشه ستوده ايم...
.
.
.
راستي من چه خاله زنك ام امروز...و چه اندازه تن ام داغ از الكل است.