بي تو              

Friday, January 19, 2007

او مُرد.زنده‌گي كرد.و از نو مُرد.

آره، من خيلي فكر مي‌كنم...فكر كنم مهم‌ترين كاري كه به عمرم انجام مي‌دهم هم‌اين فكر كردن است.بله، فكر را انجام مي‌دهيم...در فكر عمل‌اي انجام مي‌گيرد.بگذاريد يكي از آخرين فكرهاي‌ام را براي‌تان بنويسم:

يكي از ساده‌ترين فيلم‌هایِ رايج امريكايي را در نظر بياوريد...از هم‌آن خانواده‌گي‌هایِ بي‌خطر...آهان...زياد در پی ِبازي‌گر و عنوان و داستان نباشيد...نه، ببخشيد! داستان كمي اين‌جا مهم است...حالا عرض مي‌كنم:

يك جوان جاه‌طلب تصميم مي‌گيرد به حلقه‌یِ قدرت دست پيدا كند...جاه‌طلبي را از فيلم‌هایِ امريكايي يادگرفته‌ايم كه چيز بدي نيست...خيلي هم خوب است...به شرطي‌كه:

آهان...حالا به هم‌‌آن فرمول قديمی ِ استاد استانيسلاوسكي مي‌رسيم...به هم‌آن «اگرهایِ جادويي»

يك جوان جاه‌طلب...فرض بفرماييد چارلز فاستر كين (اشكال كه ندارد مثال بياورم؟)1 اگر آن سهم اندك معدن كلورادو را به دست نمي‌آورد...چه مي‌شد؟...
خب شايد مثل خيلي از ما ايراني‌ها زمين به آسمان يا به عكس نمي‌شد...اما اين اگر برایِ جوامع باز يك فرصت و يك بخت و يك opportunity محسوب مي‌شود...حالاست كه اين جوان جاه‌طلب شروع به عرضه‌یِ خود مي‌كند...برایِ نشان دادن عرضه‌یِ خود تلاش مضاعف مي‌كند...حتماً جمله‌یِ مشهور نويسنده‌یِ انزواگـُزين ِفرانسوي ، موريس بلانسو ، درباره‌یِ «نويسنده» شنيده‌ايد يا خوانده‌ايد؟

« او مُرد.زنده‌گي كرد.و از نو مُرد.» 2

بنده از ساختار اين جمله درباره‌یِ نظام سرمايه‌داري مي‌خواهم استفاده ‌كنم و بنويسم:

سرمايه‌یِ كين بر باد هوا مي‌شود...تلاش مي‌كند خودش را بيابد ( يا دست‌كم يك راوي او را بيابد ) و دوباره مي‌ميرد...
مرگ در اين‌جا نه به معنایِ مُردن كه حيات ديگرباره‌یِ هم‌آن سرمايه است...

حالا كمي از جانب احتياط خارج مي‌شوم و تئوریِ خودم را هم مي‌نويسم:

واژه‌یِ «سرمايه‌داري» را تمام شده اعلام مي‌كنم و نظم گفتار(discourse) «مصرف‌گرايي» را جاي‌گزين آن مي‌كنم...پس جمله را كمي ويرايش مي‌كنم...و لغات فرهنگ خودم را در آن قرار مي‌دهم:

او مصرف‌اش به پايان رسيد( كف‌گيرش به ته ديگ خورد).تلاش كرد تا دوباره سرپا بشود.و دوباره مصرف‌گرا شد.

در اين موقعيت به ظاهر ساده...اگرچه جوان جاه‌طلب با نمايش تلاش خود ، حس اعتماد به نفس را به خوبي در من مخاطب تقويت و تحريك مي‌كند...اما در نهايت در راستایِ هم‌آن تبليغات موهوم خودشان هم او و هم من مخاطب عمل مي‌كنيم: از كالاهایِ ما مصرف كنيد...تا هميشه قوي باشيد...مانند آن برچسب تبليغات خنده‌دار پودر خوراكی ِنيروزا كه در باش‌گاه‌هایِ ‌بدن‌سازي توصيه مي‌شود با آن عكس ماهيچه‌ها و عضلات ورز آمده يك آدم تنومند و قدرت‌مند!

جنگ چيز بدي‌ست...پس برایِ صلح بايد جنگيد.

او ويران شد.دوباره تلاش كرد تا سر ِپا بشود. پس، سلاح جنگيدن با جنگ را از فروشنده خريد تا دوباره ويران بشود.

ويران دوم با ويران اول‌اي بايد تفاوت كيفي داشته باشد...چه‌راكه حالا تو ويران‌كننده‌اي.

تو اگر مصرف‌ات تمام شد و شكست مالي پيدا كردي و باز تلاش كردي كه سرپا بشوي...برایِ اين نيست كه دوباره مصرف‌ات تمام بشود...برایِ اين است كه دوباره مصرف‌گرا بشوي...

بنا به دلايل‌اي كه آورده شد ، من زياد با تعريف «سرمايه‌داري» اخت نيستم...و حتا كاربرد بي‌رويه‌یِ آن را نشان از كوته‌بيني مي‌يابم...نظام سرمايه‌داري به نظرم تعريف ناپخته‌اي‌ست...و با اين الگویِ به ظاهر ساده ( ليبرال) يعني هم‌آن اعتقاد قلبی ِتئوريسين مشهور ليبراليسم ، فوكوياما ، « خودش خودش را ترميم مي‌كند» ( نقل به مضمون) ...پس درست از هم‌اين الگویِ زباني پيروي مي‌كند.

مصرف‌ات تمام شد. تو تلاش مي‌كني نقدينه‌ات پر ‌شود. و دوباره مصرف‌ مي‌كني.

و اين بازیِ ساده مانند بازي‌هایِ آتاري ( متأسفانه با بازي‌هایِ ديگر خوب آشنايي ندارم) انتهايي برایِ ‌پايان مراحل نمي‌بيني...سوخت‌ات تمام مي‌شود...بنزين مي‌زني...ماشين‌ات اسقاط مي‌شود...جان مي‌كني (ببخشيد، تلاش مي‌كني) تا دوباره ماشين بخري...و دوباره بنزين مي‌زني...دوباره...از نو ساخته مي‌شوي...

بياييد تا با هم conversation زير را برایِ تقويت زبان خود مرور كنيم.
يكي Salesperson و يكي هم Customer ...


S: welcome to the Uncle Sam store. Can I help you ?

C: yes, of course. Thank you. I want a nice weapon. Do you have any weapons ?

S: yes, we do. These are the best for your peace. Here's one very cheap .

C: Are those ready on sale ?

S: you sure can. Don't miss it !


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1)
قهرمان فيلم «شهروند كين» كه «شهروند» آن‌را به نظر حقير تعمداً به «هم‌شهري» قلب كرده‌اند...چه‌راكه تفاوت citizen با آن suffix مشهور mate فرق دارد...با آن مثلاً classmate فرق دارد...استاد دريابندري كه اصلاً لطف فرموده‌اند و همين شهروند را هم در كتاب مشهور «تاريخ سينما» برداشته‌اند ( از ويرايش‌هایِ جديد اطلاعي ندارم)...بگذريم...در فرصت مناسب به آن هم خواهم پرداخت.

2)
چه‌راي‌اش بماند برایِ يك روده‌یِ دراز ديگر...نمي‌خواهم زياد اين شاخه آن شاخه بشوم...راجع به آن هم بعدتر مفصل خواهم نوشت...كه اگر كسي بلانشو را خوب بفهمد، شايد بتواند به‌تر درك كند چه‌را اين‌قدر من اصرار بر خود «نوشتن» ِنوشته دارم تا شيوه ، الگو و يا موضوع نوشته...چه‌را هميشه اين موضوع را به ظاهر ِخودنگاري درمي‌آورم تا مسموم‌اش كنم؟...بماند اين هم برایِ بعدتر...هيچ كلمه‌یِ من و هيچ پست من بي‌دليل و بي‌ارتباط به پيش و پس آن نيست...و اصولاً چه‌را نوشته‌هایِ من محور گريزند و يك‌دست نيستند. آيا از اين توضيحات اضافي و پانوشت دادن به كيفيت نوشتن‌هاي‌ام حس بد ِ«خودشيفته‌گي» به شما دست داد؟...اگر چنين است پس توصيه مي‌كنم خودتان را زياد مضحكه‌یِ نوشته‌هایِ بي‌خاصيت من نكنيد.