بي تو              

Wednesday, January 17, 2007

بمب گوگلي يا چه گونه قاتل جان لنون را بيابيم؟

تقديم به مرغ آمين عزيز :


حتماً تفاوت article و essay را مي دانيد؟...اگر هم نمي دانيد كتاب جذاب و شيرين محمد قائد را توصيه مي كنم...كه البته توصيه آن كتاب ( خاطرات و فراموشي) در كَنَف gaurantee مرغ آمين محفوظ ٌعليها خواهد ماند...
ببينيد چه طور لغت پراكني مي كنم؟...
آخ يادش به خير جوان تر كه بوديم يك expression مدام تویِ مخ ما مي كردند كه نمي دانم چه را هميشه با حالت بدي ادا مي شد...« بنگاه خبرپراكني»...شايد علت اش واقعاً‌ اشاره به پراكندن و پرتاب دارد؟...و ريشه اش برسد به آن نوجوانان روزنامه به دست دوچرخه سواري كه روزنامه ها رابه حياط منزل خانه اي كه اشتراك آن اخبار روزنامه بوده اند با حات پراكندن پرتاب مي كرده اند؟!! ...اما حس بد ِجاسوسي هميشه از اين «پراكني» در من مانده است...و اين حس آن قدر ويروسي شده است كه به بنگاه اش هم سرايت كرده است و فرقي نمي كند ، از جنس «شادماني» اش بگير تا « نشر و ترجمه » آن...يك جور وول وول هيجاني ام مي كند...بگذريم.
يك نمونه خفيف هم چندي ست ظهور يافته است به نام review كه بنده به شدت با آن مشكل دارم...يك چيزي در حد و اندازه مخاطبان professional است كه روزنامه را برایِ‌ سايه-بان چشمان مي خواهند تا خر-و-پف شان را به افلاك برساند...و خوش بختانه بيشتر آن چه تا به امروز به اسم نقد از در و ديوار مي بارد از جنس همين review بوده است...خداي را شاكريم به درگاه-اش...اما از دسته آن ديگر واژه گان اصيل همچون essay كه در لاتين به مفهوم «سعي و تلاش برایِ آگاهي دادن» است...امروزه در مدارس و دانشگاه ها به معنایِ « انشاء» نيز كاربرد دارد...
خب اين ها را برایِ چه نوشتم؟
هيچي والا...يك چيزي يك آقايي مدام اصرار دارد در نوشته هاي اش بچپاند...و فقط ور رفتن با كلمات اي است كه از توليد به مصرف هم نيستند و تنها هنرش در اين است كه گيومه ها ، همه گي معدوم شده اند و معلوم نيست صاحب سخن كه بوده است و quotation-ها با جوهر نامرئي ثبت شده اند و با دو سه كلمه و حرف ربط ، به حول و قوه الاهي مصادره به مطلوب شده اند...مي بينيد؟...نوشتن چه قدر ساده است؟...نه pardon...يك جورهايي سخت هم هست...حالا عرض مي كنم...هركس مدعي شد برایِ نوشتن همچين review-هايي يك ماه وقت صرف كرده است لحظه اي هم شك نكنيد...چه راكه اين پاك كردن گيومه ها و هنر چسبانش حروف و كلمات خودش عمري مي برد بيا و ببين...همين اش كم كاري نبوده است...خيلي بايد مراقب بود كه ردي از كسي بر نوشته برجا نماند...از خود ِتوليد به مصرف-اي بسيار سخت تر است...خلاصه با اين حال يك چيز هشت الهفت اي مي شود به نام hypertext...واي ننه...فهميديد چه كسي يا كساني را مي گويم؟...خب حالا كه فهميديد ، خودتان بفرماييد:
what is the meaning of " hypertext" ?...
اين هيچ ...اصلاً غلطي بود نوشتيم و تمام شد...
حالا من خيلي آدم آشغال و عوضي...من اصلاً‌ رواني هستم و هيچ شك-اي هم در آن نيست...وگرنه الكي هي گير نمي دادم ...شما را به Moral sense خودتان ارجاع مي دهم ، اين «پخته خواري» و خام خواري و اين cannibalism چُس-ناله آميز ِمافيایِ « بنگاه لينك پراكني » ديگر از چه دشت كربلايي سبز شده است؟...
نمي دانم تا به حال متوجه شده ايد كه نويسنده هایِ پخته نويس از گيومه خارج-كن چه گونه در اوج هنرنمايي، به نام هایِ خود search مي زنند و دنبال fan و يا non-fan خود مي گردند يا نه؟...خدا اين گوگل را از ما مسلمانان نگيرد...حالا ، زبان ام لال كسي يك كلمه خارج از خواسته ايشان بنويسد يو يا به تعبيري پاي اش را از گليم پاره اش كمي بيرون تر بگذارد...و فيلم راز بقا را يادش رفته باشد...جان اش ديگر دست خودش است...به همت والایِ توپ خانه یِ گوگل معدوم خواهد شد...اگر هم مانند بنده یِ حقير خيلي خيلي ناشناس باشي و عددي نباشي يا به تخم حواله مي شوي يا نه با اي ميل مبارك تماس حاصل فرموده خواهد شد و انواع و اقسام ( از هر رقم ببُر و ببَر) بمباران مي شوي...
خب حق بدهيد،‌ اگر هم امر بر آن نويسنده یِ نگون بخت (مانند اين حقير) مشتبه شود كه واقعاً‌ گوزي نوشته است كه به آن همه شقيقه ربط پيدا كرده است؟!...شقيقه هايي كه مدام مشغول به توليد انديشه هستند و بوده اند و خواهند بود...
روحش شاد...شريعتي را مي گويم...كه هنوز فحش نوش جان مي كند...يادم است در كتاب «با مخاطبان آشنا» كه مجموعه درخشان نامه هایِ اوست...در يكي از نامه ها به گمانم به ‌پدر مرحوم اش مي نويسد و اشاره به فحش ها و تهمت هایِ مرحوم كافی ِ روضه خوان مي كند..كه بله ايشان يعني زنده ياد شريعتي، به ادعایِ اوشان يعني مرحوم كافي ، فرش را از زير پایِ‌ سوگواران اسبق حسينيه ارشاد بيرون كشيده اند و تريبون و ميز و صندلی‌ ِاجنبي ها را جايگزين كرده اند...يك تغيير كاربري در راستایِ اهداف كفار و معاندين... تا هي فيلم دعاهایِ ندبه یِ ما ( يعني اوشان و از جمله فرودستان و به قول ادبی ِ شريعتي «باباشَمَل» ها) را به قرتي هایِ پول دار و بي دين نشان بدهند...و ما ( ر.ك. همان قبلي) را مسخره كنند...بدبختي پيچ شمران هم عجب پيچ تندي داشته است ! ...آن از « زن سرخ پوش » اش...و اين هم از حسينيه اش كه كمي بالاتر قرار دارد...كمي كه چه عرض كنم...خيلي كمي...بايد برويم تا برسيم به مسجد بچه شمروني ها یِ قرتي و تمسخر ادعيه!!!...ياللعجب...بله منظورم همين مرحوم كافي بود كه مرگ اش به شيوه «صمدآقا» شهادتانه اعلام وصول شد...مانند دايي رشتی ِمرحوم پدرم كه سلماني داشت ( شغل شريف مازاد بر توليد در ميان رشتي ها) كه يك روز يك «ماشين دودی» ِ نانجيب وي را زير گرفت و به درجه اعلایِ‌ شهادت رساند*...خدا آن زيرگيراننده را بيامرزد...puzzle خوبي برایِ بيت معظم له و متعلقات فراهم آورد كه گه گاه به شيوه مرضيه موحوم كافي اشكي و ندبه اي سردهيم برایِ آن قديم از دست رفته...كه ديديد چه خاكي به سرمان شد؟...او دشمن داشت...
خلاصه از ما گفتن بود...اين روضه ها را دست كم نگيريد...
صحرایِ نينوا و شيري را كه از پرده ورمي جهد تا هر معاند و غيرخودي را گازگازي كند را don't forget ...اين گونه كتب هنوز در سبد خريد ملت بافرهنگ مان قرار دارد...و از جمله Best seller هایِ unlimited هستند...پس لطفاً‌ واژه یِ (حالا) مأنوس شده یِ «پخته خواري» را دست كم نگيريد...
اين بود عزيزان گل ام برهان خلف ما در جهت اثبات خوبی ِ پخته خواري...ببخشيد، بدیِ آن.
تا برنامه یِ بعد « خدا حافظ ، همين حالا »
.
.
.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ...البته دایی‌ ِمرحوم پدر فره ايزدان را نداشت تا بتواند به اساتير بپيوند...اين است كه هيچ كس به تخم اش هم نگرفت خب...مرد كه مرد...فقط دوست داريم هر از چندگاهي مرگ مرحوم دايي جان را مرگ مرموز اعلام كنيم...