بي تو              

Wednesday, May 23, 2007


يک دوست ويراستاري دارم که هربار با او درچند و چون حرفه‌یِ ويراست‌گري بحث‌اي و فحص‌اي درمي‌گيرد ، بدجور سر ذوق‌ام مي‌آورد...بس‌که جوش و خروش است...حالا چندي‌ست يک عزيز هم‌نام او يعني نگار در گوشه‌کنار راديوزمانه يافته‌ام که بعضاً تلنگري بر جامه‌هایِ‌ غبارنشسته مي‌زند و من يکي را که اساسي سرحال مي‌آورد...دوست داشتم فکر مي‌کرديد نگار خود من هستم...اما متأسفانه نيستم.

اين يک نمونه‌اش در نظرات نوشته‌یِ دوست خوب‌مان «افشين دشتي» يا همان [...]

دي‌روز چند جلد کتاب خوب خريدم...به کتاب‌فروش عزيز گفتم: ام‌سال که وقت نکرديم پيوند دين و علم بزنيم و به مصلا برويم و درگير بوديم و هربار که از کنار مصلا مي‌گذشتيم غم هجران سلاخي‌‌مان مي‌کرد...پس تو کرامت فرما و از انتشارات نيلا هرچه داري برامان بياور.

از ميان ترجمه‌هایِ نيلا...ترجمه‌هایِ «شهرام زرگر و رامين ناصرنصير» ، و از ميان کتاب‌ها مجموعه‌ نمايش‌نامه‌هایِ‌ نويسنده‌یِ محبوب‌ام «نيل سايمون» را بسي بسيار بس دوست مي‌دارم.

خب...ديويد مَمِت ، سَم شپارد ، آرتور کيوپيت ، تام استاپارد هم گل‌هایِ‌ سرسبد هميشه‌گي‌اند...

«يون فوسه» اگرچه منتسب به عشق قديمي‌ام کشور نروژ و نمايش‌نامه‌نويس غول‌اش باشد، اما برخلاف سر و صدايي که آن اوايل ورودش با ترجمه‌هایِ‌ آقایِ حامد به راه افتاد به‌نظرم آن‌چنان که بايد نبود...، خب البته اين انتشارات دوست‌داشتني ، بيش از هرچيز انتخاب‌هایِ دل‌انگيزي برایِ نشر دارد...پس تشکر ويژه‌ام ،‌نثار قدوم پُرخَدوم «حميد امجد» بادا...يک انتشارات شايسته که برخلاف فيگورهایِ نِفاسَت ( بروزن نجاست) نشر ماهي و قيمت بالایِ کتاب‌هاش،‌ نشر نيلا خيلي قيمت‌هایِ مناسب‌اي دارد و از طرفي هم مخاطب عام را جذب مي‌کند و هم به شدت عميق‌اند...اما ناشري مانند دوکتور حجازي...90درصد گوشه‌یِ چشم‌اش به بازگشت سرمايه‌است...پس خواه ناخواه ، در کنار «جشن بي‌کران» کتاب‌هایِ رنگارنگ پائولو کوئيلو هم به زيور طبع آراسته مي‌کند. و البته نماينده‌یِ تام‌الاختيار عرفان سرخ‌پوستي در ايران نيز همين جناب دوکتور جوان و خوش‌تيپ‌مان هستند...

من ِدهاتي که هيچ علاقه‌اي به خواندن فهرست کتاب‌هایِ اين ناشر ندارم...
افت چشم‌گير کيفیت ِنشر اين‌روزها به‌خوبي ديده مي‌شود...شايد به‌خاطر افزايش 25 درصد-ایِ بنزين باشد؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!

اين يادداشت خواندني هم فراموش نشود...
در اين‌وانفسایِ چلغوزخواني و بلغورنويسي ، يک لنگه کفش در بيابان غنيمتي‌ست.
هرچند اين‌روزها اِزار بيش از پاي‌افزار به‌کار آيد، خاصه آن‌که يک‌لنگه هم باشد.
Beep :

يك نكته خالي از لطف نيست...خسرو روزبه را من نديدم در تله‌ويزيون پخش كنند جز خسرو گلسرخي.

راستي چند روزي‌ست كه قدوم ميمون و مبارک I.R.I.B و هم‌كاران پخش نيز وب‌لاگ بنده را منور مي‌فرمايند...خوشا به‌سعادت‌ام...رضاجان رشيدپور اگر مرا مي‌بيني بدان كه هم‌الان دارم با يک بلوز پشمی ِ حنايي برات دست تكان مي‌دهد...باز هم درود بر تو....
پرسپوليس / مرجان ساتراپي