بي تو              

Sunday, July 22, 2007

مصاحبه با يكي از استشهاديون ادبي

31 سال پيش در دي‌روز روزي به تاريخ 31 / 4 / 1355 کودکي با چشماني به رنگ قهوه‌اي روشن....موهاي خرمايي (اول‌اش مي‌گفتند پخ سرش کچل بود) در حالي‌که بالاي فرق سرش يک گوله ابر خاکستري سايه‌بان کرده‌بود ( مشخصات دقيق براي اينتر پل)...دم‌دمه‌هاي صبح ديده به جهان گشود...خواستند نامش نهند آدمي اما چون مناصبتي مي‌بايست مي‌داشت اول گفتند بشود مش صادق...بعد ديدند به تيپ و قيافه‌اش نخورَدي...فلذا گفتندي جهندم و ضرر بشود اوس‌جعفر...ديدندي باز نمي‌خورَدي...اما پدري داشتندي که به‌قول نگاربانو شايدي طاغوتي بودي و عشق خاندان پهلوي...که نامش‌ نهادندي اي‌رزا...کم‌کم به‌مرور زمان که تطور زبان صورت‌گرفتندي ،‌ در و همساده‌ به او علي‌رضا گفتندي. دوران تحصيل را در محضر آشيخ اوشگول‌ فشفشکي تلمذ کردي و زانوي ادب زدي و ديفلُماي خويش را از دارالايتام شهيد ببئي اکتساب نمودي. به دليل خورده ‌شدن صفحات ديگر تاريخ زندگاني وي توسط موريانه...از ديگر اتفاقات بزرگ زنده‌گي او باخبر نيستيم.

به‌همين علت راديو زمانه بر آن شد تا مصاحبه‌اي با اين اعجوبه‌ء قرن ، از سوي بنياد حيف‌ ِنون يا همان هيفوس يهودي ترتيب بدهد...از آن‌جا که از مدت‌ها پيش مي‌دانست اي‌رزا يا همان علي‌رضا عشق يهودي است...و پيش رفقا به جهود سرگردان مشهور است در اين تصميم خود مصمم شديم.

ناثر قياسي


راديو زمانه: اي‌رزا جان کي باخبر شدي که براي خودت کسي هستي؟

خروس‌خان: والا از آن‌روزي که مادرم مرا از جيش گرفت فهميدم بايد براي خودم کسي بشوم و دير بجنبم ممکن‌است دير بشود. و از آن‌جايي‌که دوست ندارم هيچ‌گاه دير بشود پس زود جنبيدم.

راديو زمانه: ممنون از اين‌همه جواب کاملي که مي‌دهيد.

خروس‌خان: لطفاً ‌مزه نريزيد سووال بعدي را بپرسيد.

راديو زمانه: اي‌رزا جان...با خبر شديم يک مجموعه ترجمه در دست احداث داريد...مي‌شود کمي از کم‌وکيف کار بگوييد؟

خروس‌خان: حتماً ! چرا نشود؟

راديو زمانه: ممنون.

خروس‌خان: خاحش مي‌کنم چراي مرا همان چه‌را بنويسيد.

راديو زمانه: چشم.

خروس خروس: بي‌بلا...همين ديگر.

راديو زمانه: خب مي‌فرموديد؟

خروس‌خان: چي مي‌فرمودم؟ من که مي‌داني حافظه‌ام به‌دليل کثرت انديشه زياد قوي ني‌ست.
دست شما درد نکند که ني‌ست مرا همين‌جوري نوشتيد.

راديو زمانه: قابلي ندارد...لطفاً‌ طفره نرويد...از ترجمه بگوييد.

خروس‌خان: به‌روي بوبولي چشم‌هاي‌ام.

راديو زمانه: خب؟

خروس‌خان: خب به جمال‌تان.

راديو زمانه: پس ترجمه چه مي‌شود؟

خروس‌خان: خودتان که فرموديد؟ در دست احداث است.

راديو زمانه: بله درست است...ولي موضوعش چي‌ست؟ عنوانش چي‌ست؟ در چه گروه سني‌ست؟...در چه گونه‌اي‌ست؟...ادبي‌ست؟ چي‌ست؟

خروس‌‌خان: از اين‌که رسم‌الخط مرا درست پيش مي‌بريد سپاس‌گزارم.

راديو زمانه: قابلي ندارد.

خروس‌خان: خب حالا که انقدر شما مشتي هستيد و از آن‌جايي‌که من حسابي از گوساله‌هاي هلندي خوشم مي‌آيد پاسخ پرسش‌تان را با يک سووال پاسخ مي‌دهم.
ببينم مگر شما خوار-مادر نداريد که به ترجمه‌ي من گير داده‌ايد؟ لطفاً به‌جاي «ي» همان همزه را بگذاريد...

راديو زمانه: ولي شما تا همين چند وقت پيش مگر همزه نمي‌گذاشتيد؟

خروس‌خان: من هردفه يه‌جور مي‌نويسم...به شما ربطي ندارد...

راديو زمانه: خب دوس نداري نگو...ما را باش که پول حرام مي‌کنيم با چه يالغوزهايي مصاحبه مي‌‌کنيم.

خروس‌خان: نمي‌خوايد نخوايد...همينيه که هس...لطفن پول مصاحبه را هم بفرستيد به حساب محسن نامجو...چون بدون کاپي‌رايت به آثارش گوش دادم. اون «ان» تنوين را هم لطفن برداريد...

راديو زمانه: دلمون نمي‌خواد...همينه که هس...

خروس‌خان: لياقتتون همينه که بريد با چارتا گوزو مصاحبه کنيد...

راديو زمانه:‌ برو قلي...

خروس‌خان: شکمت بره...

به‌دليل کثرت حرف‌هاي بي‌ادبي اين مصاحبه نيمه‌کاره ماند...

اميدوارم کمال استفاده را برده باشيد.

ناثر قياسي